اهمیت توجه به جزئیات برای یک نویسنده | چند تمرین برای جزئینگاری

اهمیت جزئیات
همهی ارج و قرب، تنوع، زیبایی و شگفتانگیزی نویسندگی به جزئیات است و اهمیتی که به جزئیات میدهد؛ وگرنه هر داستان و رمان و مقاله و شعر را میتوان اگر نه در یکی دو خط، در یکی دو پاراگراف جا داد. اصلا در نویسندگی دعوا بر سر جزئیات است.
در زندگی هم جزئیات مهم است.
توجه به جزئیات در زندگی چیزی فراتر از متوجه شدن تغییر جای یک گلدان است.
تصور کنید امروز روز تولدتان است. همسرتان از سر کار میآید لباسهایش را عوض میکند و همانطور که حوله را برداشته و به سمت حمام میرود بلند میگوید «هدیه تولدت داخل کیف است برش دار. همان است که میخواستی» لذت بخش است؟ شاید.
اما حالا تصور کنید تماس بگیرد و از شما بخواهد تا بیست دقیقه دیگر حاضر شوید میآید دنبالتان. در کافیشاپ نشستهاید و در حال بالا و پایین کردن منو و انتخاب نوع کیک و چای هستید که صدای آهنگ تولدت مبارک پخش میشود. سرتان را که بالا میآورید پیشخدمت نزدیک میزتان است. کیک تولدتان را روی میز میگذارد و شمعها را روشن میکند. نگاهی به همسرتان میاندازید، نگاهی به تصویر دوتائیتان روی کیک که عکسش را همین هفته پیش در پارک گرفتهاید، لبخند میزنید. میخواهید شمعها را فوت کنید که تازه متوجه همراهی دیگران میشوید. همه در حال دست زدن و زمزمه کردن «تولد تولد تولدت مبارک» هستند.
بعد از کلی گفتن و خندیدن و خوش گذراندن و مرور خاطرات سوار ماشین میشوید. همسرتان از شما میخواهد به بهانه برداشتن کاغذی در داشبورد را باز کنید و تازه آن موقع است که چشمتان به هدیهای میافتد که مدتها بود در فکر خریدنش بودید.
درست است که کلیت، تولد است و هدیه همان هدیه؛ اما این کجا و آن کجا. شما کدامیک را ترجیح میدهید؟
این، هنرِ توجه به جزییات است.
جزئیات است که به زندگی رنگ و لعاب میدهد؛ همانطور که نوشته را از مشتی جملات خبریِ خشک و بیروح به موجودی جاندار با توانایی رسوخ در احساس و اندیشه تبدیل میکند.
آنچه نوشته را متمایز میکند توجه به جزئیات است. کاری که چندان هم ساده نیست و نیازمند تمرین بسیار است.
تمرین جزئینگاری
شاید توجه به جزئیات در برخی ذاتاً بیشتر و در برخی ذاتاً کمتر باشد، اما خواهشاً برچسب استعداد را از آن بردارید. و به چشم یک مهارت است به آن نگاه کنید تا بتوانید بهانهها را کنار گذاشته و با انجام تمرینهای زیر این مهارت مهم را در خودتان تقویت کنید.
یک دوست فرضی متفاوت داشته باشید
تصور کنید از فردا صبح که از خواب بیدار میشوید دوستی متفاوت همراهتان است. یک موجود فرازمینی و فرازمانی که هیچ آشناییای _تاکید میکنم_ هیچ آشناییای با نوع زندگی بشر در این کره خاکی ندارد. و شما باید ریز به ریز زندگیتان را _آنقدر که حتی حال خودتان را به هم بزند_ برای او روایت کنید.
خورشید همیشه از شرق طلوع میکند، اما او نه میداند خورشید چیست و نه میداند شرق کجاست. پس مجبورید برایش توضیح بدهید. ترافیک برای او موضوع عادیای نیست. تاکنون در عمرش سوار مترو نشده. روحش هم از عطر و بوی قرمهسبزی بیخبر است و … .
یک ماه تمام با این رفیق نشستوبرخاست کنید. همه چیز را برایش بنویسد و حتی زمانی که مثلاً زیر دوش حمام هستید و نمیتوانید بنویسید برایش در ذهنتان توضیح دهید. او هرگز در عمرش دوش آب ندیده و حتی از قانون جاذبه هم اطلاعی ندارد.
این کار کمک میکند تا به رخدادهای اطرافمان به چشم بدیهیات نگاه نکنیم و این اولین قدم برای توجه به جزئیات است.
خودتان را از بیرون ببینید
شاید عجیب باشد اما بسیاری از ما به احساسات واقعی خودمان آگاه نیستیم و نمیتوانیم آنها را از هم تمییز دهیم. وقتی نمیدانی حسی که اکنون تجربه میکنی خشم است، با چه تغییراتی در بدنت همراه است، چطور به وجود آمده و فرآیند تبدیل آن به عصبانیت چیست، چطور انتظار داری که بتوانی این احساس را در یک شعر، رمان یا داستان به تصویر بکشی؟!
برای این کار مطالعهی کتابهای روانشناسی و روانشناختی آنچنان که انتظار میرود کارساز نیست. تمرین مفیدتر این است که برای مدتی از خودتان فاصله بگیرید. به خودتان «او» بگویید و ریزبهریز زندگیتان را با سوم شخص بنویسید.
تصور کنید «او» شما نیستید، پس بدون خجالت، شرم یا عذابوجدان همه چیز را بنویسید، بدون سانسور. با این تمرین هم نسبت به خودتان آگاهتر میشوید، هم نسبت به نوشتن. قرار دادنِ خودتان زیر ذرهبین، مشام جزئینگری شما را تیزتر میکند.
بهعنوان مثال فرض کنید مادری هستید که همیشه صبح زود بیدار میشوید تا بچهها را راهی مدرسه کنید؛ شما عاشق بچهها و زندگیتان هستید. اما پشت این ظاهر عاشقانه، لایههای دیگری از احساس هم پیدا میشود، اگر از خودتان فاصله بگیرید:
«صدای زنگ ساعت بیدارش کرد، هنوز خوابش میآمد، دستش را دراز کرد تا ساکتش کند، به یاد روزهایی افتاد که مجبور نبود صبح زود بیدار شود، صبحانه درست کند، شوهر و بچهها را راهی کند، خودش هم صبحانه خورده و نخورده لباس بپوشد و با عجله به سر کار برود. روزهایی که با خیال آسوده تا لنگ ظهر میخوابید. هرچه فکر کرد آخرین باری را که یک دل سیر خوابیده باشد یادش نیامد. این چه زندگیای است…»
جولیا کامرون در حق نوشتن پیشنهاد میکند:
«تصویر بیصدا را تماشا کنید.» یعنی روزتان را طوری تماشا کنید که گویی قرار است برای یکی فیلم مستند صامت زیرنویس بگذارید. این مشاهده به شما میگوید که فکر میکنید چه کار میکنید و واقعاً چه کاری میکنید.
کنجکاوی به خرج دهید
نسبت به گفتوگوی فرد کنار دستتان در تاکسی با شخصی پشت تلفن، بیتفاوت نباشید. سعی کنید بفهمید بحث بر سر چیست. جای خالی را نیز با تخیلتان کنید.
از کنار این خبر که بالاخره پدر دوستتان به ازدواج او با کسی که دوست داشت رضایت داده ساده نگذرید. تمام جزئیاتش را دریابید. زیرکانه کنجکاوی کنید تا برچسب فضول بهتان نچسبد، ولی اگر چسبید هم ایرادی ندارد، به تقویت جزئینگریتان میارزد.
از خاطراتتان با آبوتاب بگویید
خاطرات یکی از منابع مهم ایدهیابی برای نویسنده است. ولی این تنها کاربرد آن نیست. به یاد آوردن دقیق آنها میتواند تمرینی برای جزئینگری نیز باشد.
این که حین تقلب کردن مچتان را گرفتهاند و آن درس را افتادهاید _به تنهایی_ هیچ جذابیتی ندارد. آنچه مهم است توضیح دادن این مسائل است که چرا تقلب میکردید؟ چگونه تقلب میکردید؟ با خودتان کاغذی برده بودید، برگهی امتحانیتان را با برگهی دوستتان جابهجا کرده بودید، حین پچپچ کردن با نفر کناریتان دستتان رو شده بود؟
توصیف لحظهلحظه نزدیک شدن مراقب امتحان، لحظهای که برگهی امتحانی را از زیر دستتان کشیده، حرفی که زده، احساسیکه تجربه کردهاید، نگاه همکلاسیهایتان (بهخصوص همکلاسیای که بهتازگی به او علاقهمند شدهاید)، عکسالعمل دوستتان، تلاشی که برای دفاع از خودتان کردهاید و … داستان را کامل میکند.
سایر حواس را دریابید
جزئینگاری، حاصل جزئینگری است. و جزئینگری، توجه به جزئیات با تمام حواس است، نه فقط با حس بینایی.
درست است که دیدن، سهم عمدهای از ارتباط ما با محیط را به خودش اختصاص داده، اما توجه به شنوایی، بویایی، چشایی و لامسه است که جزئیات را تکمیل میکند. حتی حس ششم را نیز جدی بگیرید.
اگر بینایی مانع این توجه همهجانبه میشود، گاهی آن را از سر راه بردارید و نقش یک نابینا را بازی کنید. بگذارید صدای دعوایی در کوچه، بوی چوب سوخته، طعم یک غذای جدید، حرکت سنگریزهای زیر کفشتان و حتی احساس رخداد یک اتفاق بد را با دقت بیشتری تجربه کنید.
نویسندههای این سبک را دنبال کنید
یکی از بهترین و موثرترین راههای یادگیری، دنبال کردن نمونههای خوب است. نوشتن با جزئیات زیاد، سبک برخی از نویسندههاست. فارغ از علاقه داشتن یا نداشتن به این سبک، این آثار منابع خوبی برای تمرین جزئینگاری هستند. مطالعهی دقیق و باحوصله، و رونویسی از آنها، بدون شک مهارت جزئینگاری ما را چند پلهای ارتقا میبخشد.
شروع «برۀ گمشدۀ راعی» از هوشنگ گلشیری را ببینید:
«در ادامه به دو نمونه از این متنها اشاره شده است. تا اواسط مهرماه، تازه اگر هوا ابری نباشد، اگر باد نیاید، میتوان روی مهتابی نشست و پشت به سردی مطبوع صندلی، کف پاها را روی نرده گذاشت و جرعهجرعه عرق را مزهمزه کرد و به کاج نگاه کرد و به بند رخت همسایه. روی بند چند پیراهن بود، فقط یکیش سفید بود. و بعد یک چادر نماز سیاه و پنج یا شش دستمال سفره و سک چارقد آبی. پیراهن زنانه گلدار بود، گلهای صورتی. از اینجا نمیشد دید. اما مطمئن بود که صورتی هستند و ریز و ششپر. آستین کوتاه بودنش را هم مطمئن بود، دیده بود. اما چیندار بودن یا نبودن سر آستینها یادش نمیآمد…»
«باباگوریو»ی بالزاک نیز یکی از این نمونههاست.
نکات پایانی
اول اینکه برای یادگیری جزئینگاری، در توصیف جزئیات اغراق کنید و نگرانِ حوصله سر بَر شدن متنتان و گذشتن از مرز اعتدال نباشید. شما در حال تمرین و یادگیری هستید. میزان مناسب و بجای آن کمکم دستان میآید.
ثانیاً ممکن است شما هم (مثل من) این نوع نوشتن را نپسندید، و از متون با توصیفات کمتر، لذت بیشتری ببرید؛ اما این موضوع نباید شما را از اهمیت جزئینگاری غافل کند. توجه به جزئیات باید بخشی از سبک زندگی شما بهعنوان یک نویسنده باشد.
[…] اهمیت توجه به جزئیات برای یک نویسنده | چند تمرین برای جز… […]