بازنویسی، نوعی تربیت متن

این روزها محمد قائد میخوانم.
راجع به کتاب دفترچه خاطرات و فراموشی، پس از اتمام مطالعهی شاید چندبارهاش، مطلبی مستقل خواهم نوشت اما فیالحال آنچه انگشت تحیر را به سمت دهان برده و موکول کردنِ نوشتن در باب آن را به آینده ناممکن، زبان و نثر نویسنده است.
نمیدانم سوای ایدهیابی و تحقیق و مطالعه و آزادنویسی، نوشتنِ نسخۀ اولیۀ هر یک از این جستارها چه مقدار زمان برده و اینچنین شستهرفتهشدنشان چقدر؟ اما بیشک کم نبوده است.
حین فکر کردن به این سوال و چرخیدن در اینترنت بود که به مطلبی از شاهین کلانتری و پاسخ خود قائد رسیدم. او در یادداشتی در سوگ مهدی سحابی چنین نوشته:
برای من كه (پس از غلافكردن قطار خودنويسها) مطلب را بايد خدا دفعه با مدادپاككن (و حالا روی كامپيوتر) تغيير بدهم تا چيزكی بشود، اعتمادبهنفس او كه با خودنويس و فقط يك بار مینوشت ماﻴﮥ رشك بود.
اگر مشاهدهی آنیِ بارقهای از یک ایده در ذهنمان به منزله تشکیل نطفه باشد (همانقدر کوچک و البته مهم)، مراحل بعدی (تحقیق و مطالعه و آزادنویسی) ما را به آفرینش اثر روی کاغذ میرساند، به تولد متنی که گرچه ظاهراً کامل است، ولی خام است. پس از آن، به مهمترین مرحله میرسیم به تربیت متن، به بازنویسی.
قائد را پشت میز کارش میبینم که چطور وسواسگونه با تکتک واژهها سروکله میزند، یکی را حذف و دیگری را جایگزین میکند، جملهها را زیرورو و عبارات را جابهجا میکند و در نهایت به متنی رضایت میدهد که نه چیزی کم دارد و نه چیزی زیاد، درست به اندازه است و بجا. هنری که به تعبیر خودش اجتناب از ایجاز مخلّ و اطناب مملّ است.
آری، قائد متنش را بهخوبی تربیت کرده و حاصل یک تربیت درست، چیزی جز فرزند خلف نیست.
دیدگاه بگذارید