برنامهریزی برای سال آینده

چند روزی بود حس و حال عجیبی داشتم، هر چه دوروبرم را نگاه میکردم دلیلش را پیدا نمیکردم. نه کسی از اطرافیانم بیمار بود، نه چکی در نزدیکی برگشت خوردن، نه ریزش جدی مو و خطر کچلی، نه… .
تا اینکه امروز چشمم به تقویم روی میز افتاد. برش داشتم و خواستم آن را ورق بزنم که متوجه شدم برگهی بعدیای در کار نیست. این آخرین ماه سال است. سرم یخ کرد، مهرههای کمرم تیر کشید. فهمیدم این حس سرگردانی توام با اضطراب، که مرا لحظهای شبیه علامت سؤال و لحظهای شبیه علامت تعجب میکرد، از کجا آب میخورْد. از تمام شدن سال، و حالا که این تمام شدن سال همزمان با تمام شدن قرن هم بود دیگر قوز بالای قوز.
خواستم تقویم را زمین بگذارم و به بهانه سروصداهای معدهام بروم سراغ یخچال یا زیر کتری را روشن کنم و وعدهی یک فنجان چای لبسوز به خودم بدهم یا ببینم دوستم جواب پیامکم را داده یا نه، اما مچ خودم را گرفتم که فرار جایز نیست. خودم خواست حرفهایتر عمل کند گفت: «باشد، برو ادامه کتاب «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» را بخوان یا مطلبی را که درباره «فرهنگ داستاننویسان» مینویسی کامل کن.» اما من آبدیدهتر از این حرفها بودم که فریب بخورم. راههای فرار را میشناختم. (البته برخی از آنها آنقدر تمیز و شیک و درست و حرفهای و بجا و وسوسهانگیز و جذاب بودند که فقط وقتی میفهمیدی از کجا خوردی که بهشان تن داده باشی.)
به هرآنچه در ذهنم میچرخید حتی خانهتکانی و برنامهریزی برای خرید عید، یک «نه» بزرگ گفتم و نشستم پشت میز. تقویم را روی میز گذاشتم و با اینکه با یک تفریق ساده هم میشد به 25 رسید، با حرکت چشمها روزها را تکتک شمردم. بله درست است، 25 روز دیگر تا پایان این قرن و شروع قرن بعدی مانده است.
اصولاً آدمِ به تعویق انداختن کاری تا شنبه و اول ماه و اول سال نیستم و اگر تکلیفم برای انجام کاری مشخص باشد حتی به رند بودن ساعت هم توجه نمیکنم. اما خوب بعضی تاریخها هستند که بهانهی خوبی (فقط بهانهای) هستند برای یک نگاه اجمالی به زمان قبل و بعد از آن تاریخ، به گذشته و آینده. شروع سال نو و روز تولد شاید مهمترین این تواریخ باشند.
گذر سال بهتر از ماه و روز به چشم میآید، دلیلش هم شاید تکراری نبودنش باشد. اسفند هر سال تکرار میشود. روز بیستوسوم را هر ماه تجربه میکنیم، دوشنبه، هر هفته میآید، ساعت سهو بیست دقیقه را روزی دو بار میبینیم، بهار را هم به اندازه سن و سالمان دیدهایم. اما سال فرق میکند. هر سال را فقط یکبار تجربه میکنیم. سال 99 دیگر تکرار نمیشود.
تصمیم گرفتم نگاهی به این تکرارنشدنیها بیندازم.
قلم و کاغذی برداشتم و ابتدا نگاه مختصری به سال گذشته انداختم. علیرغم سختیهایی که داشت و اتفاقات تلخی که افتاده بود، سعی کرده بودم نهایت استفاده را از آن بکنم و همین، گوشههای لبم را به طرفین میکشانْد: لبخند رضایت. طی سالی که گذشت، نوشته بودم، خوانده بودم، روی برخی باورهایم کار کرده بودم، یکی دو دورهی آنلاین شرکت کرده بودم، به درآمد کوچکی رسیده بودم و خلاصه رشد کرده بودم.
اما من استادِ ندیدنِ نیمهی پُر لیوان هم بودم (که البته این هم از همان باورهایی است که باید تغییر کند.) پس فرمان را کج کردم سمتِ آنچه که میخواستم ولی هنوز نرسیده بودم، و ناچاراً سمتِ آینده، سمتِ فرصتهای نسوخته، سمتِ سال جدید، قرن جدید. و بالای کاغذ با خط درشتی نوشتم «برای سال آینده چه برنامههایی دارم؟»
خواستم اهدافم را بهترتیب قطار کنم که به یاد مطلبی افتادم که سال گذشته همین روزها از شاهین کلانتری شنیده یا خوانده بودم. کلمه سال. کلمهی سال، ایدهای برگرفته از کتاب «کلمهای که زندگی شما را تغییر میدهد» بود که میگفت برای هر سال خود به جای نوشتن فهرستی از اهداف، کلمهای برگزینید و تصمیمها و فعالیتهایتان را حول آن مدیریت کنید تا به آن برسید.
سال گذشته «موفقیت» را انتخاب کرده بودم، اما برنامهام برای امسال چیست؟ نوشتن، خواندن، کتاب، داستان، جستار، کلمه، شغل، عشق، درآمد، تمایز، انتخاب؟ برخی میگویند هیچ چیز بدتر از این نیست که ندانی چه میخواهی، اما به نظرم بدتر از آن این است که همه چیز را با هم بخواهی.
مدتی است بین دوراهی نوشتنِ داستان یا جستار، دوراهیِ کار کردن برای دیگران یا شروع یک کار جدید برای خودم، دوراهیِ نوشتن دربارهی این موضوع یا آن موضوع ماندهام. گاهی فکر میکنم کاش میتوانستم مثل عدهای بدون نگاه به آینده و داشتن اهداف مشخص و محکم راه بیفتم و بروم و بروم و از مسیر لذت بروم. اما این با ذهن مهندسیشده و منظم من جور در نمیآمد. سرگردانی مرا دیوانه میکرد، آشفتگی این روزهایم نیز به دلیل همین روشن نبودن راهِ پیشِ رو بود.
این شد که خواستم امسال را سال «انتخاب» یا «ثبات» نامگذاری کنم، اما دیدم میتوان ریشهایتر به مسئله نگاه کرد. کلمهی سال 1400 را میگذارم «باور» یا «تغییر باور».
امسال باورهای نادرستم را با باورهای درست جایگزین میکنم.
من میتوانم نویسندهای موثر و موفق باشم، شاید آسان نباشد ولی شدنیست.
برای نوشتن نیازی به منتظر ماندن برای جرقهی یک ایدهی خوب نیست، هر لحظه میتوان انگشتان را روی کیبورد گذاشت و شروع کرد به نوشتن.
به قول شاهین کلانتری همه چیز ناقص است، از ناقص بودن لذت ببر. پس گور پدر کمالگرایی.
قرار نیست همه چیز طبق برنامهریزیهای من پیش برود، گاهی کائنات تصمیم بهتری برای من میگیرد، دست آن را باید کمی باز گذاشت.
پول چیز خوبی است و به دست آوردنش آنقدرها هم سخت نیست.
و …
کاری که امسال باید انجام بدهم سه مرحله دارد: اول جستوجوی باورهای غلط در خود، دوم مطالعه، تحقیق و یافتنِ رویِ دیگرِ سکهی آن باورها (یعنی حالت صحیح باورهای غلط) و نهایتاً جایگزین کردنشان بهوسیلهی تمرین.
سال گذشته کتابی نوشتم با عنوان «تغییر عادت، تغییر زندگی»، اما حالا به این نتیجه رسیدهام که حتی عادتهای ما تحت تاثیر باورهای ما هستند. شاید پایان سال آینده کتابی بنویسم با این عنوان: «تغییر باور، تغییر زندگی»
*برنامهریزی شما برای سال آینده چیست؟ چه کلمهای را بهعنوان کلمه سال انتخاب میکنید؟
دیدگاه بگذارید