بهترین زمان برای بچهدار شدن| کِی به سه نفره شدن فکر کنیم؟

این مطلب به درد شما میخورَد، اگر
تازه ازدواج کردهاید و با همسرتان برای بچهدار شدن سر زمان خاصی مثلا یک سال بعد از ازدوج توافق کردهاید،
مزدوج شدهاید و هیچ علاقهای به بچه ندارید،
سه چهار سالی از ازدواجتان گذشته و پچپچ اقوام و دوستان پشت سر و گاه بیتعارف رودررویتان و چشم توی چشم شروع شده،
در مرحلهی حیاتی و مهم آشنایی قرار دارید،
تا ازدواجتان راه زیادی مانده اما گاهی به آن و داشتن فرزند فکر میکنید،
دوسه دههای از ازدواجتان گذشته و دختر و پسر خود را به خانهی بخت فرستادهاید و در انتظار مادربزرگ و یا پدربزرگ شدن نشستهاید. سیسمونی را هم نصفه و نیمه خریدهاید،
… .
زمان مناسب فرزندآوری
در این مقاله منظور از فرزندآوری مشخصاً فرزند اول است. گرچه برای تولد فرزند دوم به بعد هم نظریههایی تخصصی وجود دارد، اما اینجا مخصوصاً به اولین تجربهی والدشدن میپردازیم.
بچهدار شدن برای اولین بار مستلزم آگاهی در زمینههای مختلف است. پدر و مادری که تازه صاحب فرزند شدهاند، باید به اطلاعاتی چون چگونگی در آغوش گرفتن کودک، سبک شیردادن به او، برخی از علائم بیماریهای رایج در نوزادان، فواصل شیردهی به او در ماههای مختلف تولد، بایدها و نبایدهای خوراکی برای مادر، افسردگی پس از زایمانِ مادر و نقش پدر در کمرنگکردن آن مجهز باشند تا بتوانند از پسِ مشکلات احتمالی بربیایند.
اما آنچه در این مقاله به آن پرداخته میشود کمی فراتر و شاید مهمتر از این مسائل است. نه اینکه مثالهای ذکر شدهی بالا اهمیت کمی داشته باشند، خیر؛ فقط مسائلی ازایندست معمولاً اگر از قبل هم چیزی ندانیم وقتی در موقعیتش قرار میگیریم خواهناخواه مجبور به یادگیری میشویم. اما مباحثی هستند که ناآگاهی نسبت به آنها، آن هم در زمان مشخصِ خودش، میتواند آسیبهای جدی و بلندمدتی به فرزند و والدین وارد کند، آسیبهایی که شاید قابلجبران نیز نباشند.
در ادامه به برخی از این موضوعاتِ مهم، که باید قبل از والد شدن بدانها واقف باشیم، میپردازیم:
1. شناخت خود
سالها پیش در همایشی دربارهی ازدواج از دکتر فرهنگ شنیدم که «ما سالها قبل از ازدواج، تربیت فرزند را شروع میکنیم.» آنروز چنان که باید متوجه عمق مطلب نشدم. اما حالا که قدم در مسیر خودشناسی گذاشتهام، اهمیت این حرف را بهخوبی درک میکنم.
خودشناسی اصولاً پیششرط هر اقدام مهمی در زندگی است و این به شغل، رشته تحصیلی و انتخاب دوست ختم نمیشود. اگر خودمان را خوب نشناسیم ازدواج درستی نخواهیم داشت. اگر پای خودشناسیمان بلنگد بیشک نمیتوانیم فرزند خوبی تربیت کنیم. پس به نظر میرسد اولین و مهمترین پیششرط برای والدشدن خودشناسی است. البته خودشناسی چیزی نیست که روزی بتوان ادعا کرد به مرحلهی آخر آن رسیدهایم، خودشناسی جادهای است که انتهایش فقط میتواند مرگ باشد. ما همیشه در حال شناخت بهتر خود هستیم، اما برای فرزندآوری باید به یک حداقلی در خودشناسی رسیده باشیم و دیگر درگیر برخی تعارضات ساده با خود نباشیم. زمان مناسب برای فرزندآوری، وقتی است که به یک شناخت نسبی از خود رسیده باشیم.
2. چرایی فرزندآوری
پاسخ به این سوال که «چرا میخواهیم بچهدار شویم؟» نهتنها زمان فرزندآوری، که شیوهی فرزندپروریِ ما را نیز تحتالشعاع قرار میدهد. برای اینکه نسل بشر به سرنوشت دایناسورها دچار نشود؟ چون خانوادهی همسر وصلههای ناجور به ما نچسباند؟ چون یک روال طبیعی و جزئی از مراحل زندگی است؟ چون باید وارثی برای مال و منالمان داشته باشیم؟ چون دلمان برای صدای خندهی بچهها غنج میرود؟ برای اینکه به عصای پیری و کوری نیاز داریم؟ چون بهدنبال کسی هستیم که به آرزوهای نرسیدهی ما برسد؟ برای اینکه دوست داریم نوعی خاص و عجیب از عشق را تجربه کنیم؟چون فلانی که همزمان با ما ازدواج کرده، بچهی دومش هم به دنیا آمده؟ برای اینکه روابط سردمان را بهبود ببخشد؟ چون دوست داریم خانوادهی گستردهای داشته باشیم؟ چون میخواهیم به اندازهی یک نفر هم که شده به بهتر شدن دنیا کمک کنیم؟
قبل از اقدام به بارداری باید با خودمان روراست باشیم و به دلیلی که میخواهیم پای یک نفر دیگر را به این دنیا باز کنیم، خوب بیندیشیم. بچهدار شدن، لباس خریدن نیست که بهای تصمیم غلطمان، فقط اسکناس باشد. بچهدار شدن بزرگترین مسئولیتی است که یک انسان میتواند آن را به دوش بکشد.
میچ البوم در کتاب «سهشنبهها با موری» از این زاویه به این چرایی نگریسته است:
موری گفت: «وقتی مردم دربارهی بچهدار شدن میپرسند، هرگز نمیگویم چه باید بکنند، فقط میگویم تجربهای نظیر صاحب فرزند شدن وجود ندارد. بله، بچه هیچ جایگزینی ندارد. تجربهایست که نه دوست و رفیق و نه حتی معشوق جایش را نمیگیرد، تجربهایست که انسان را به یک فرد مسئول و کامل تبدیل میکند. اگر میخواهی عشق ورزیدن را بیاموزی و پیوند محبتآمیزی داشته باشی، در این صورت باید صاحب فرزند شوی.»
بعد از خودشناسی، یافتنِ چرایی بچهدار شدن اساسیترین موضوعی است که میتواند زمان مناسب فرزندآوری را تغییر دهد.
3. سلامت جسم و روان
علت اینکه شناخت خود و چرایی بچهدار شدن را قبل از سلامت جسم و روان آوردهام به دو دلیل است: اول اینکه به اهمیت این موضوع کموبیش واقفیم. وقتی تصمیم به بارداری میگیریم، اولین مسالهای که به ذهنمان میرسد همین سلامت جسم است. کمبود یا اضافه وزن، آزمایشهای مربوط به میزان کلسیم، پتاسیم، آهن، قند خون، فشار خون، ویتامین D، بررسی تیروئید و برخی بیماریهای عفونی و … همه از مواردی است که حتی اگر حواس خودمان هم به آنها نباشد، پزشک زحمت پیگیری آن را میکِشد.
البته سلامت روان کمی مغفول مانده، اما با اطلاعاتی که در بستر برخی برنامههای تلویزیونی، فضای مجازی و کتابهای مرتبط ارائه شده، یک آگاهی نسبیای از تاثیر استرس و اضطراب، افسردگی، پرخوریهای افراطی، وسواس، کمخوابی و یا پرخوابی و دیگر اختلالت روانی بر بارداری در جامعه بهوجود آمده که روزبهروز نیز در حال بیشتر شدن است.
دلیل دومِ تقدم داشتنِ خودشناسی، بر سلامت جسم و روان، تاثیری است که شناختنِ خود بر سلامتی دارد. امروزه ثابت شده است که بسیاری از بیماریهای جسمی، ریشه در روح و روان ما دارند (اختلالات روانتنی یا سایکوسوماتیک). گاهی سردردهای میگرنی، مشکلات پوستی، کمردردهای مزمن و ترشکردن معده منشا روانی دارند. و جالبتر اینکه برخی از اختلالات روانی ما که برخاسته از دوران کودکی، خانواده و شرایط محیطی است، با خودشناسی، آگاهی نسبت به وجود آنها و دلایل آن و بهکار بردن راهحلهای مناسب، قابلحل است. از طرف دیگر خودشناسی به ما کمک میکند تا راه درمان بیماری را نیز بهتر طی کنیم. پس شاید پُر بیراه نباشد اگر بگویم خودشناسی نیمی از سلامتی است.
4. زمانی برای شناخت
گذشتگان ما سرشار از تجربه و راهکارهای درست برای زندگی هستند، اما این بدان معنا نیست که باید چشموگوشبسته همه را بپذیریم. یکی از باورهای غلط در زمان گذشته، بلافاصله بچهدارشدن بعد از ازدواج بود. البته شاید نباید خیلی هم خرده گرفت و به آن برچسب غلط زد. چرا که آن روزها محیطها کوچکتر و روابط محدودتر بود، ازدواج نیز معمولاً با خانوادههای نسبتاً آشنا انجام میشد و به دلیل وجود هزار مسئله میشد به این عبارات که «مادر را ببین دختر را ببر» و یا «این پسرِ همان پدر است» تکیه کرد. اما امروزه این طور نیست. گاه دو خانواده با فرهنگهای متفاوت و حتی زبان، نژاد و اقلیم متفاوت با هم وصلت میکنند و این، نیاز به زمانی برای شناخت متقابل را ضروری میکند. پُر واضح است که شناخت واقعی محصول زندگی زیر یک سقف است و دورهی آشنایی _اگر به یک دهه هم برسد_آنطور که باید آگاهی و شناخت را رقم نخواهد زد.
نکتهی دیگر اینکه به دلیل پیشرفت تکنولوژی و بازبودن دستِ آدمها برای پرورش و رشدِ خود، بعضاً در یک شهر و حتی در اقوام و نزدیکان نیز تفاوتهای زیادی دیده میشود. شکاف و فاصلهی بین نسلی هم کاری کرده که دیگر دختر و پسر نمایی از مادر و پدرِ خود نخواهند بود. با خوب و بد بودن این ماجرا کاری ندارم که جای بحث طولانی دارد (در کنار تمام معایب، این اتفاق محاسن ارزشمند زیادی دارد.)
پس با توجه به مسائلی که گفته شد یک گپ یا فاصله برای شناخت طرف مقابل لازم است. به نظر میرسد از چند ماه تا دو سال کافی باشد، اما نسخهی کلی وجود ندارد و زمان مناسب آن را خود ما با توجه به شرایطمان بهتر میتوانیم تشخیص دهیم. فقط باید به جایی برسیم که اعتراف کنیم همسرمان را تا حد زیادی میشناسیم، به او اعتماد داریم و این را در او میبینیم که پدر یا مادرِ فرزند ما باشد. این زمان زمانی است که میتوان به سه نفره شدن فکر کرد.
البته دچار وسواس هم نباید شد. شاید صد سال هم برای شناخت صددرصدی یک فرد کم باشد. کافی است داشتنِ چند ویژگی مهم و کلی مثل قابلاعتمادبودن، مسئولیتپذیری، صداقت، ایثار و فداکاری، و چند ویژگی شخصی و خاص را در همسرمان تایید کنید.
5. رسیدن به اصول تربیتی مشترک
پنجاه سال پیش چنین چیزی اهمیت چندانی نداشت چرا که اصول تربیتی پدر و مادر به دلیل محیطی که در آن بزرگ شده بودند فاصلهی چندانی از هم نداشت. از طرف دیگر محیط تربیتی فرزند محدود به خانواده بود، تعداد زیاد فرزندان و قد کشیدن در خانوادهای پرجمعیت و هماهنگ نیز کار تربیتی والدین را آسانتر میکرد. محیط بعدی هم همسایه و دوست و آشنا بود که باز هم تفاوت فاحشی وجود نداشت. اما امروزه این طور نیست. اختلاف سنی بین والدین و فرزندان افزایش پیدا کرده و پیشرفت تکنولوژی به این فاصله (بیننسلی) دامن زده، تکفرزندی و نهایتاً داشتن دو فرزند رواج پیدا کرده و ابزارهای ارتباطیِ در اختیار نسل جدید _که در تربیت آنها نقش مهمی بازی میکند_ نیز روزبهروز در حال افزایش است. در چنین شرایطی اگر پدر و مادر یک اصول تربیتی مشترک و جامع نداشته باشند، کودک دچار دوگانگی تربیتی شده و علاوه بر تنش، استرس و اضطراب، دچار سرگردانی میشود و اعتماد خود را نسبت به والدین از دست میدهد.
این اصول تربیتی میتواند هم اصول پایه و کلی مانند استقلال کودک، تربیت جنسی او، نوع بهکارگیری تشویق و تنبیه، تعریف ادب و احترام، میزان مجاز دخالت اطرافیان در تربیت، تحصیل و آیندهی او را شامل شده و هم موارد ریز و جزئی مانند زمان مناسب خواب، نحوهی غذا خوردن و لباس پوشیدن را در بر بگیرد. تصور کنید مادری شاغل پس از اتمام مرخصیاش تصمیم میگیرد کودکش را به مهد بسپارد درحالیکه پدر با این کار مخالف است و ترجیح میدهد تربیت فرزندش را به مادربزرگ و پدربزرگ محول کند. و یا مادری که حساسیت زیادی روی نظم دارد و تلاش میکند ساعت خواب و بیداری فرزند، میزان استفادهی او از ابزارهای الکترونیکی و رفتار او سر میز غذا را مدیریت کند درحالیکه پدر طرفدار آزادی بیقید و شرط کودک است. این اختلاف نظرها کمکم منجر به اعتراض و بحثهای جدی شده و فضای خانواده را به محیطی ناامن برای فرزند تبدیل میکند.
البته این تفاوت در نگرش تا حدی طبیعی است و وظیفهی پدر و مادر رسیدن به تفاهم نسبی است، اما نکتهی قابل توجه اینجاست که زمان رسیدن به این تفاهم (قانع شدن و یا قانع کردن) قبل از اقدام به بارداری است، نه زمانی که کودک سه سالهمان ایستاده و دعوا و مرافعهی ما را تماشا میکند.
زهرا احسنی در بخشی از کتاب خود “خیانتکنندگان به فرزندانتان را بشناسید” مینویسد:
فربد فدایی (روانشناس) با اشاره به اینکه ناهماهنگی و تضاد میان والدین حتی در دوران بارداری هم میتواند بر جنین تاثیر بگذارد، میگوید: سیستم عصبی، ژنتیک و هورمونهای مادر بهطور مستقیم سلامت روانی جنین را تحت تاثیر قرار میدهند. به همین دلیل در نخستین گام، پیش از اینکه اختلاف سلیقه در تربیت فرزند کنار گذاشته شده و اصلاح شود، زوجین باید در راه تکامل خود اقدام کنند و به رفع نقطهضعف خود با کمک گرفتن از نقاطقوت طرف مقابل بپردازند. به گفتهی این روانشناس، نمیتوان از دو نفر توقع داشت که مانند همدیگر فکر یا رفتار کنند ولی باید از تفاوت نگرش و اختلاف سلیقه استفاده کرد تا به مسیر تکامل راه یافت و زمینههای رشد کودک را در فضایی مناسب فراهم کرد.
چه باید کرد؟
برای رسیدن به این تفاهم پرداختن به چند کار ضروری است که در ادامه به آنها میپردازیم:
صحبت کردن
حرف زدن از نظر و عقیدهی خود با استدلال و بهدور از تعصب، گاهی ما یا طرف مقابلمان را از مواضعش پایین میآورد. معمولاً بسیاری از مشکلات با واضح و شفاف صحبت کردن و البته شنوندهای خوب بودن حل میشوند. در برخی از مسائل با کمی کوتاه آمدن و یکی دو قدم به عقب رفتن تفاهم حاصل میشود.
تعیین خطوط قرمز
والدین باید از خطوط قرمز خود و طرف مقابل آگاه باشند و به آنها احترام بگذارند. خطوط قرمز همان مسائل مهمی هستند که دیگر جایی برای مذاکره، چانهزنی و کوتاه آمدن در آنها وجود ندارد.
آموزش دیدن
کمک گرفتن از متخصص _در هر زمینهای_ یکی از نشانههای عقل و حکمت است. تربیت فرزند رسالتی ارزشمند بر عهده ما انسانهاست که کوتاهی کردن در آن نهتنها زندگی خود و فرزندانمان، که سلامت جامعه را نیز تحتتاثیر قرار میدهد. مراجعه به مشاور و روانشناس، مطالعهی کتابهای آموزشی و شرکت در همایشها و سمینارهای مرتبط، قبل از بارداری، حین آن و پس از تولد فرزند، کمک شایانی به افزایش آگاهی ما و تربیت بهتر فرزندانمان خواهد کرد.
استیو تولتز در کتاب جزء از کل بهطنز چنین مینویسد:
خنده داره که باید برای دکتر و وکیل شدن آموزش ببینین ولی برای پدر و مادر شدن، نه. هر هالویی میتونه پدر و مادر بشه، حتی لازم نیست تو یه سمینار یه روزه شرکت کنه.
حمایت کردن
رسیدن به تفاهمِ کامل نه عملاً شدنی است و نه حتی خوب! گاهی این اختلاف دیدگاه _مشروط بر اینکه خیلی اساسی نباشد و به بحث و مشاجره ختم نشود_ میتواند فرزند ما را در مقام انتخاب قرار بدهد. در چنین شرایطی او این امکان را دارد که هر دو دیدگاه را بشنود، آنها را تجربه کند و درنهایت خود، یکی را برگزیند.
آنچه در بروز این اختلافات مهم و حیاتی است، حمایت کردن زوجین از یکدیگر و متحد بودنشان است. در کتاب «خیانتکنندگان به فرزندانتان را بشناسید» به نقل از پیرلمن گفته شده:
این مشکل زمانی اوج می گیرد که والدین از یک دیگر حمایت نکنند و یا این که مخالف قوانین موجود در خانه رفتار کنند. اگر یکی از والدین بخواهد چیزی را اعمال کند، اما دیگری بخواهد آن را انکار کند و یا نادیده بگیرد، این شرایط مشکل ساز است. زمانی که والدین در کنار هم و متحد نباشند، فرزندان یاد می گیرند که افسار را به دست بگیرند. این جا است که احتمالا فرزندان به دلیل منافع خودشان یکی از والدین را مقابل دیگری قرار می دهند.
در روانشناسی به این شرایط _که دو نفر از اعضای خانواده با هم، علیه دیگری ائتلاف تشکیل میدهند_ یارگیری و یا مثلثسازی گفته میشود که یکی از آفات سلامت و تعادل خانواده است. پس فراموش نکنیم که حتی در اختلافات نیز، به یکدیگر احترام گذاشته و از هم حمایت کنیم.
6. آمادگی برای تغییرات جدید
تغییراتی که با آمدن بچه، در زندگیِ والدین ایجاد میشود، به بر هم خوردن ساعت خواب پدر و مادر و اضافه شدن خرج پوشک و لباس ختم نمیشود؛ گاهی تحولاتی ریشهای در نگرش ما نسبت به زندگی را میطلبد.
حضور این نفر سومِ کوچک، تاثیرات چشمگیری در زندگی زوجین دارد و میتواند با مشکلاتی که به وجود میآورد، رضایت از زندگی آنان را کاهش دهد. آگاهی نسبت به این مشکلات علاوهبر اینکه احتمال و شدت بروزشان را پایین میآورد، به رفع و حل آنها نیز کمک میکند. بهترین زمان برای حرف زدن راجعبه برنامههای زندگی سه نفره، قبل از بچهدار شدن است.به عنوان مثال، یکی از مشکلاتی که ممکن است در آینده دامنگیر خانواده و بهخصوص مادر شود ایجاد یک وابستگی ناسالم است. نوعی وابستگی که دستوپای رشد کودک را بسته و آرامش مادر را نیز به هم میزند. در اینباره خواندن مقاله بند ناف و وابستگی میتواند مفید باشد.
مشخص کردن سطح توقعات از یکدیگر، چگونگی کنترل استرس، مدیریت زمانهای دونفره، میزان کمک گرفتن از دیگران، مقابله با برخی وسواسها، تغییر در نوع تفریح و سرگرمی، کنار آمدن با بینظمیِ نسبی و آشفتگی در زندگی، افسردگی مادر و پدر، مفهوم تازهی پسانداز، شغل مادر، تغییر در رژیم غذایی، دخالت اطرافیان و … از جمله مسائلی هستند که اگر ناآگاهانه با آنها مواجه شویم، ممکن است تنشهای زندگیمان را افزایش، و لذت و رضایتمان را کاهش دهد.
کلام آخر
اگر خود و همسرمان را خوب شناختهایم، هدف ارزشمند و مشخصی از فرزندآوری داریم،از سلامتِ نسبی جسم و روانمان اطمینان داریم، به اصول تربیتی مشترکی رسیدهایم و از تغییراتی که سهنفرهشدن به وجود میآورد آگاهیم، در زمان مناسبی برای بچهدار شدن قرار داریم و میتوانیم با این نعمت و موهبت لذت و زیبایی زندگی خود را چندین برابر کنیم.
اما اگر کُمیتمان در هر کدام از این مسائل میلنگد، باز کردن پای کودک به زندگی اشتباهی بزرگ است. باید فارغ از حرف و حدیث دیگران اول به فکر فراهم کردن شرایط رشد و تربیت کودک و داشتنِ خانوادهای سالم بود و بعد اقدام به بارداری کرد.
از طرف دیگر، اگر ما خود جزو همان اطرافیانی هستیم که با محاسبهی تعداد سالهایی که از ازدواج جوانها گذشته، در زندگی و زمان فرزندآوری آنها دخالت میکنیم، باید بدانیم نصایح ما ممکن است لطف نباشد و عواقبی گاه غیرقابل جبران داشته باشد.
دیدگاه بگذارید