جزء از کل

برای من که هنوز خیلی از شاهکارهای جهان را به بهانهی حجیم بودن نخواندهام، خواندن “جزء از کل” یک تجربهی خوب و شاید نهیبی برای فرصت دادن به دیگر رمانهای مفصل بود.
در وصف این کتاب زیاد خوانده و شنیده بودم، اما خواندن هفتصد صفحه برای من که شیفتهی خواندن داستان کوتاه بودم، شوخی نبود. من اصولاً با نظر بزرگی که میگفت “رمان همان داستان کوتاه است که به آن آب بسته شده”، موافقم. وقتی میشود حرفی را در صد صفحه زد، چرا با قلمفرسایی وقت خود و خواننده را بگیریم؟!
مدتی پیش از خرید این کتاب، “باباگوریو” بالزاک را دست گرفتم و خودم را کشانکشان تا سی چهل صفحهی اول آورده و بعد رها کردم. چند ماه بعد دوباره شروع کردم و این بار هفتاد صفحهای را خواندم و بعد که دیدم بیشتر شبیه به ابزاری برای شکنجه است تا لذتبردن، عطای خواندنش را به لقایش بخشیده و به قسمت امنی در کتابخانه منتقلش کردم. حجم این رمان به اندازهی نیمی از “جزء از کل” هم نبود اما واقعاً خستهکننده بود. توصیف بیش از حد جزئیاتی که به نظر نمیرسید حذفشان آسیبی به اصل داستان بزند.
به هر حال بعد از خرید کتاب “جزء از کل” و اندکی خاکخوری در کتابخانه بالاخره تصمیم گرفتم شانسی را که دو بار به “باباگوریو” داده بودم، از این کتاب نیز دریغ نکنم.
مقدمهی مترجم در صفحه اول کتاب پاسخ مرا داد.
نقل از مجله اسکوایر:
جزء از کل از نادر کتابهای حجیمی است که به نهایت ارزش خواندن دارد… داستان در میانهی شورشی در زندان آغاز و در یک هواپیما تمام میشود و حتی یک صحنهی فراموشنشدنی در این بین وجود ندارد… کمدی سیاه و جذابی که هیچ چارهای جز پا گذاشتن به دنیای یخزدهاش ندارید.
پا به دنیای کتابی که نامزد جایزهی بوکر سال 2008 نیز بود گذاشتم و یک بار هم برای رها کردنش وسوسه نشدم.
کتاب با این عبارات درخشان که روج جلد آن نیز آورده شده بود، شروع میشود:
هیچوقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثهای فجیع حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درس دردناک به ما انسانها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آیندهمان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درسِ من؟ من آزادیام را ازدست دادم…
کتاب را ماجراها پیش میبرند و صفحهای نیست که رخدادی عجیب، خندهدار یا تاملبرانگیز در آن نباشد. توصیفاتی که نویسنده به کار برده، کوتاه و زیبا بوده و به شکل هنرمندانهای در طول داستان از آنها بهره برده است. غافلگیریهای جذابی دارد و پر است از جملاتی ساده اما فلسفی که ما را تا اعماق روح انسان میبرند. در ادامه تعدادی از این جملات را میآورم:
- خنده داره که باید برای دکتر و وکیل شدن آموزش ببینین ولی برای پدر و مادر شدن، نه. هر هالویی میتونه پدر و مادر بشه، حتی لازم نیست تو یه سمینار یه روزه شرکت کنه.
- هر کسی که ادعا میکنه یکی از دوستانش در طول سالها هیچ تغییری نکرده، فرق نقاب و چهرهی واقعی رو نمیفهمه.
- تنها راه درست فکر کردن برای خودت اینه که امکانات جدید خلق کنی، امکانهایی که وجود خارجی ندارن.
- جوانتر از آن بودم که از پیری بمیرم و پیرتر از آن که جزء آمار مرگومیر نوزادان به حساب بیایم.
- حتی بااعتمادبهنفسترین خودپرستها هم بخشی مخفی در وجودشان دارند که میگوید همه چیز خراب خواهد شد.
- منظورمان از سلامتی دورهای است که زوال پیوستهی جسممان برایمان قابل ادراک نیست.
- احمقانه است فکر میکنیم خداوند فقط وقتی صدای افکارمان را میشنود که او را به اسم صدا میزنیم و نه وقتی که مشغول افکار پلید روزمرهمان هستیم.
- به نظرم بیستوچندسالگی زمانی است که برای اولینبار با الگوهای نابودکنندهی زندگی برخورد میکنی.
- (انتخاب نام فرزند) برای من که علیالسویه است. اگر درست تربیت شود در سن مشخصی خودش اسم خودش را انتحاب میکند، اسمی که فکر میکند بیانگر شخصیتش است و با آن احساس راحتی میکند.
- مطمئناً ما ظرفیت زیادی برای تغییر داریم ولی هشتاد سال فرصت زیادی نیست. باید زود همهچیز را یاد گرفت. باید ابدیت را در چند دهه جا داد.
- انسان بدترین بلایی است که بر سر انسانیت آمده.
- فکر میکنم هر کسی که میگوید برای آینده برنامه دارد و یک چشمش به خاک نیست، کوته نظر است.
نکتهی جالب دیگری که دربارهی این کتاب وجود دارد این است که “جزء از کل” اولین رمان استیو تولتز بوده و نوشتنش 5 سال طول کشیده است.
این نقل از اینت ایت کول نیوز را بخوانید:
یکی از بهترین کتابهایی که در زندگیام خواندهام. شما تمام عمر فرصت دارید رمان اولتان را بنویسید، ولی، خدای من، جزء از کل کاری کرده که بیشتر نویسندهها تا پایان عمرشان هم قادر به انجامش نیستند… اکتشافی بیاندازه اعتیادآور در اعماق روح انسان و شاید یکی از درخشانترین و طنزآمیزترینرمانهای پستمدرنی که من شانس خواندنشان را داشتهام… استیو تولتز یک شاهکار نوشته، یک رمان اول فوقالعاده که به ما یادآوری میکند ادبیات تا چه حد میتواند خوب باشد.
با جملهی پایانی مترجم کتاب (پیمان خاکسار) موافقم: به نظرم تمام تعاریفی که از کتاب شده نابسندهاند.
خواندن جزء از کل تجربهای غریب و منحصربهفرد است. در هر صفحهاش جملهای وجود دارد که میتوانید نقلش کنید. کاوشی است ژرف در اعماق روح انسان و ماهیت تمدن. سفر در دنیایی است که نمونهاش را کمتر دیدهاید. رمانی عمیق و پرماجرا و فلسفی که ماهها اسیرتان میکند.
دیدگاه بگذارید