شما در چه زمینهای به درجۀ استادی رسیدهاید؟
من استادم.
اساساً هر آدمی در یک چیزی استاد است، یعنی آنقدر ماهر است که بتواند آن را به دیگری نیز آموزش بدهد. حالا به لطف کرونا و جهشی که در استفاده از اینترنت و فضای مجازی به وجود آمده، حضور این اساتید روزبهروز پررنگتر نیز میشود. یکی استاد شیرینیپزی است، دیگری فوتوشاپ، یکی فیزیک را آموزش میدهد، دیگری طراحی دوخت، یکی استاد تنیس است دیگری استاد نویسندگی و … .
اما نوع دیگری از تخصصها نیز وجود دارد که برخی از ما کموبیش در آنها به درجۀ استادی رسیدهایم، مثلا برخی استاد اتلاف وقتاند، برخی استاد شاد بودن و ندیدن نیمۀ خالی لیوان.
من هم استادم، استاد خودسرزنشگری! و در تخصصم به میزانی از حذاقت و تبحر رسیدهام که میتوانم به بهترین شکل ممکن آن را آموزش بدهم، در دورههای مقدماتی، پیشرفته و حرفهای، با تضمین برگشت وجه! این یعنی مو لای درزش نمیرود.
شما در چه زمینهی بازدارندهای به درجۀ استادی رسیدهاید؟
از کجا آمد؟
امروز قهوه هم کارگر نیفتاده بود. روی مبل دراز کشیده بودم و لپتاپ مقابلم روشن بود، باید مطلب مهمی را میخواندم و با توجه به آنها متنی مینوشتم. چند دقیقه یکبار چشمانم را باز میکردم دو خط میخواندم و دوباره پس از دهاندرهای خوابم میبُرد.
ساعت 11 با صدای تلفن از خواب بیدار شدم. تلفن را جواب دادم، آبی به دست و صورتم زدم و عصبانی مقابل متن درون لپتاپ که حالا بعد از سه ساعت هنوز صفحه اول بودم نشستم.
حالم نه از خواندن و نوشتن که از خودم به هم میخورْد. خودسرزنشگری شروع شد. تکان داد سر به سمت چپ و راست، نفس عمیقی کشیدن و آن را با صدای آه بیرون دادن، چرخش سوالهای تکراری در ذهن که عیش سرزنشگری را کاملتر کند و در نهایت رسیدن به یک بیحوصلگیِ مزخرف که متاسفانه جز با ولگردی در شبکههای مجازی رفع نمیشود.
این بار پیش از روشن کردن اینترنت گوشی، یادم به کلمهای افتاد که برای سالِ پیش رو انتخاب کرده بودم: کلمهی سال من برای شروع قرن جدید «باور» بود. باور نوع نگرش ما نسبت به زندگی است و این تعریف آنقدر جامع و کلی است که گاهی فراموش میکنیم جزءجزء زندگیمان را فرا گرفته و هر کنش و واکنش ما حاصل آن است.
برای مقابله با خودسرزنشگری نیز باید از تغییر باور شروع میکردم.
این که وقتی از ده برنامه روزانهام، 8 مورد تیک میخورد، ولی چشمان من فقط دو مورد باقیمانده را میبیند، و اینکه مغز راه سرزنش را انتخاب میکند و اینکه بعد از آن، برای بهبود حالم راه اتلاف وقت در فضای مجازی را انتخاب میکنم همگی ریشه در باورهای من دارند. خودِ خودسرزنشگری میتواند حاصل از کمالگرایی، داشتنِ انتظارِ بیش از حد از خود و سخت گرفتنِ به خود باشد، که اینها نیز با باورهایی درونی گره خوردهاند.
تصمیم گرفتم باورم را نسبت به آن تغییر دهم. لبخندی زدم و با آرامش مقابل لپتاپ نشستم. حوصلۀ خواندن متن سنگین نداشتم. فایل پیدیاف را بستم و وارد سایت شاهین کلانتری شدم. در حین گشتوگذار در سایت به مطلبی با عنوان 22 هزار روز ناقابل برخوردم که اولین توصیهاش درمان حال من بود:
خودسرزنشی موقوف.
بهتر است کاری هرچند کوچک صورت بدهم و انرژیام را صرف نشخوارهای ذهنی نکنم.
معمولا توصیهها روی کاغذ و در حرف سادهاند، ولی در عمل دشوار. اما «کاری هرچند کوچک» نهتنها عملی و شدنی است، که با مقابله با نشخوارهای ذهنی و بهبود حالِ لحظهای، انگیزهای میشود که خود سوختحرکت و ادامخ دادن را فراهم میکند.
کاری هر چند کوچک، درست مثل همین خواندن چند متن کوتاه و خوب.
خواستم به قولگرفتن از خودم اکتفا کنم که دیدم انسان آنقدر فراموشکار است که وعدههایی که به خودش داده را نیز از یاد میبَرد. پس روی کاغذی نوشتم خودسرزنشی موقوف، و آن را به دیوار اتاقم چسباندم. داشتن یک عبارت تاکیدی مقابل چشم و عمل به آن، کمکم باورهای غلط ما را اصلاح خواهد کرد.
بعد دوستانه رو به خودم نوشتم:
«ببین زهرای عزیز، هزار بار گفتهام و باز هم تکرار میکنم «شرایط و محیط را دستِکم نگیر.»
تو که میدانی وقتی روی مبل دراز میکشی و نوشتهای را مقابلت میگذاری، به چرتزدنهای کوتاه و بلند دچار میشوی، تو که میدانی مرحلۀ بعدی، خودسرزنشی است، خوب نکن! یک لیوان چای برای خودت بریز، بنشین پشت میز و مثل آدم کارت را انجام بده.
البته من قصد سرزنش کردنت را ندارم. از من میشنوی خودت هم این کار را نکن. اما اگر خدای ناکرده دوباره این کار (یا هر کار دیگری که تو را در مظان سرزنش قرار دهد) را انجام دادی و به لب مرز خودسرزنشی رسیدی، دست نگه دار و فقط به این فکر کن که حالا چه کار کوچکی میتوان انجام داد که کمی جبران گذشته کند. خواندن یک صفحه از یک کتاب، رفتن به پیادهروی یا نوشتن یادداشت روزانه، بیتردید از تحمل سرزنش و غرزدنهای خود هم موثرتر و کارآمدتر است و هم لذتبخشتر. نه؟
مراقب خودت باش
تا توصیههایی دیگر برای تغییر باورهای غلطت، تو را به خداوند منان میسپارم.»
*** این را هم باید بگویم که من از زمانی که با «فکر کردن روی کاغذ» آشنا شدهام، گام بزرگی در راستای خودشناسی برداشتهام. من مدیون نوشتنام.
نیازی نیست نویسنده باشید یا حتی به نوشتن علاقه داشته باشید، همین که راجع به افکار، احوال و رفتارهای خود بنویسید، با زوایای تاریکی از وجودتان آشنا خواهید شد که اگر منجر به کشف بزرگی در وجودتان نشود، بیشک فاصلۀ شما با خود واقعیتان را کمتر خواهد کرد.
امتحان کنید.
سلام زهرای عزیز
دقیقا همین الان یعنی چند لحظه پیش از خولندن مطلب شما، مشغول خود سرزنشی بودم که چرا کم مینویسم؟ چرا به همه برنامه های روزانه ام نمیرسم ؟ چرا با کودکم،کم وقت میگذارم؟ چرا لغتهای زبان را مرور نمیکنم و …. امیدوارم قدرت مقابله با کمالگرایی را داشته باشم و با راهنمایی شما و استاد، خودم را درون خودم کمتر بجوم.
سلام مریم عزیز
وقتت بخیر
همه ما گاهی دچار خودسرزنشی میشویم بهخصوص اگر کمالگرا هم باشیم. مهم این است که اولا سعی کنیم از آن کم و بجا استفاده کنیم، ثانیا تمرین کنیم که این خودسرزنشی به ارائه راهحل ختم شود. نباید به خودسرزنشی اجازه بدهیم ما را فلج کند.