زنده باد…

دیروز صبح ساعت شش بیدار شدم و با نوشیدن فنجانی قهوه به مبارزه با چُرتهای صبحگاهی رفتم. نتیجه درخشان بود. سرعت حرکت عقربههای ساعت در صبح کمتر است و سرعت و کیفیت انجام کارها بیشتر.
زنده باد سحرخیزی!
عبور از کنار برخی از لذتها کار سادهای نیست. مثل لذتِ انجام همزمان کارها، صرفهجویی در زمان و به خیال خود بالا بردن بازدهی، لذت تجربۀ حسِ واهیِ داشتنِ توانایی دوچندان، لذتِ داشتنِ احساسِ کاذب نوعی زرنگی…
این بار اما همۀ پنجرههای لپتاپ، جز یکی را بستم و گوشی موبایل کنار دستم را که سروصدا میکرد ساکت کردم و فقط و فقط به یک کار پرداختم. گورپدر مالتی تسکینگ!
زنده باد تمرکز!
1 +1 میتواند بیشتر از 2 باشد، اگر از دنیای ریاضی فاصله بگیریم.
وزنی که دو قطعه چوب تحمل میکنند بسیار بیشتر از مجموع وزنی است که هریک به تنهایی تاب میآورند. این مفهوم سینرژی یا همافزایی است.
سینرژی منحصر به طبیعت و شیمی و مدیریت نیست. در دنیای ادبیات نیز کولاک کرده است. حروف الفبا کنار هم، کلمات را میسازند و کلمات کنار هم جملات را و جملات، عبارات را و … . و به همین ترتیب قدرت و تاثیر این همافزایی بیشتر و بیشتر میشود.
زنده باد سینرژی!
نهایتِ سینرژی کلمات را در شعر میبینیم. قرار گرفتن بهترین کلمات در بهترین مکان ممکن و توصیف و بیان مقصود در حداقل زمان ممکن. شعر، اوجِ هنرنمایی کلمات در زمین ادبیات است.
زنده باد شعر!
بزرگترین، قدرتمندترین، ژرفترین و تاثیرگذارترین ویژگیای که یک فرد _بهخصوص در دنیای امروز_ باید داشته باشد، باز بودن ذهن برای پذیرش مطالب نو و توانایی نگاه به مسائل کهنه از زوایای دید جدید است. زندگی در این عصر با مهارت یادگیری تنیده شده که این مهارت فراتر از آموزش است. محمدرضا شعبانعلی در متمم اینگونه به تفاوت این دو پرداخته:
آموزش، تزریق دانش و مهارت به فرد از طرف معلم است؛ حال آنکه یادگیری، تلاش فعال و دائمی فرد برای جستجو و جذب دانش و بهبود مهارت است.
زمانِ کوچیدن از آموزش به یادگیری است.
زنده باد یادگیری!
در هیچ دورهای از زندگی به اندازۀ امروز در حال یادگیری نبودهام. این روزها در کنار مطالعۀ کتابها، در دورههای مختلفی از دانش، مهارت و تجربۀ اساتیدی در داخل و خارج از کشور بهره میبرم؛ درست در دورانی که همه از آن به قرنطینه یاد میکنند.
زنده باد اینترنت!
شبهایی که پس از نگاه به کلماتِ زیر خط قرمز در دفترم، نفس راحتی میکشم و با خیال آسوده سرم را روی بالش میگذارم برای هزارمین بار به من یادآوری میشود که داشتن برنامه چقدر میتواند پیشبرنده باشد.
زنده باد برنامهریزی!
پاها که گام برمیدارند، ذهن به پرواز درمیآید و بیاعتنا به جسم که زنجیر به مکان و زمان است سیر و سلوک خویش را آغاز میکند. در تعقیب و گریز پاها، برنده ذهن است.
زنده باد پیادهروی!
انگشتانم را روی کیبورد میگذارم و این یادداشت را مینویسم. این متن را خلق میکنم و کیفور میشوم.
با چخوف موافقم:
کسی که لذت آفریدن را چشیده باشد ممکن نیست از چیز دیگری لذت ببرد.
زنده باد خلاقیت!
دیدگاه بگذارید