قهرمان فروتن

اهل خواندن رمان نبودم، حتی در آن سالهای نوجوانی و ابتدای جوانی که بازارش داغ بود و دست همسنو سالهایم به وفور دیده میشد.
این خاطره را هیچگاه فراموش نمیکنم:
شبی از شبهای دانشجویی و زندگی خوابگاهی، در اتاق نشسته بودیم، هر کدام سرگرم کار خود، که ناگهان صدای هقهق گریه یکی از بچهها بلند شد. با این احتمال که خبر بدی به او رسیده، نگران به سمتش رفتیم و پردهای را که دور تخت خود کشیده بود کنار زدیم و در کمال تعجب او را کز کرده در حال خواندن رمان دیدیم. برای شخصیت اول داستان اشک میریخت. کمکم به این رفتارها عادت کردیم و دیگر واکنشی نشان نمیدادیم، به گریه کردنها و گاه غشغش خندیدنها.
در آن زمان ترجیح میدادم وقتم را صرف کتابهای بهزعم خودم جدیتر و بهدردبخورتر بکنم. البته دورادور در جریان داستانِ رمانها قرار میگرفتم و شاید به همین دلیل بود که در برابر خواندن رمان سخت مقاومت میکردم.
اصل همه داستانها یک چیز بود: عشق، آن هم از آبدوغخیاریترین نوع ممکن. از آن دست داستانهایی که دو پسر، عاشق یک دختر میشوند و یا دو دختر به یک پسر دل میبندند و همهی آن چیزی که در نهایت نصیب تو به عنوان خوانندهی کتاب میشود رسیدن یا نرسیدن آنها به همدیگر و پیروزی در این رقابت است.
بعدها اما فهمیدم این، همهی یک رمان، این نیست و هر رمانی هم اینگونه نیست. این شد که کمکم پایم به دنیای رمان خواندن باز شد. بعد از تجربههای دلچسب و البته گاه نچسب در خواندن رمانهایی چون سمفونی مردگان، کمی دیرتر، چشمهایش، منِ او، قیدار، رهش، شب یک شب دو، یک عاشقانه آرام، وقتی نیچه گریست، لبه تیغ و جزء از کل، به سراغ قهرمان فروتن رفتم.
ماریو بارگاس یوسا نام ناآشنایی نبود، نویسندهی نوبلیست پرویی که پیش از این، با خواندن مقالهای تحت عنوان چرا ادبیات به سطح تفکر و قدرت ادبیاتش پی برده بودم، ولی تاکنون رمانی از او نخوانده بودم.
در یادداشت ابتدایی کتاب از مترجم خواندم که:
دنیای ادبی ماریو بارگاس برای خوانندگان و مخاطبانش در ایران و جهان ناشناخته نیست، دنیایی است که تحت تاثیر عوامل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی شکل میگیرد و اگرچه بنمایهی آثارش از جریانات واقعی زندگی نشئت میگیرد، یوسا با قدرت تخیل و نگارش خود آن را بسط داده و بارور میکند.
خبر خوبی بود. با یک رئالیسم روبهرو بودم که گوشه چشمی به فرهنگ و جامعه و سیاست داشت.
مطالعه را شروع کردم.
یوسا از همان صفحات ابتدایی، بدون مقدمهچینی طولانی و خسته کننده، مخاطب را وارد ماجرا میکند.
فلسیتو یاناکه شخصیت دوستداشتنی (و محبوب من در) رمان، نامههای عنکبوتی از سوی افرادی ناشناخته و این جمله از پدرش که در ذهنش حک شده: «پسرم! هیچ وقت اجازه نده کسی در زندگی لگدمالت کند. این توصیه تنها ارثیهای است که به تو میرسد.» محور داستان در بخش اول هستند.
در بخش دوم متوجه میشویم که با داستان دیگری مواجه هستیم: داستان اسماعیل رئیس مسن و البته ثروتمند شرکت بیمه و دوستش ریگوبرتو، و طرح مسئلهی ازدواج اسماعیل با زنی جوان و درخواست ازریگوبرتو برای شاهد عقد آنها بودن.
دو داستان به صورت موازی پیش میروند و در اواسط کتاب به یکدیگر گره میخورند.
قهرمان فروتن شخصیتها و خردهشخصیتهای متعددی دارد که با دغدغههای خود به مسائلی چون عشق، ازدواج، خیانت، بخشش، ترس، شجاعت، پایبندی به اصول، لذت، پشیمانی، تاوان دادن، سنتشکنی، بدنامی، حرف مردم، هویت، سفر، دین و مذهب، اعتقادات، خانواده، و در راس آنها تقابل پسر و پدر میپردازد.
در طول داستان به برخی از موسیقیها، نقاشیها و کتابها اشاره شده که شناخت و آشنایی با آنها احتمالاً لذت خواندن را چندین برابر میکند، اما عدم این آشنایی لطمهای به اصل داستان نخواهد زد.
این کتاب را منوچهر یزدانی از اسپانیایی به فارسی ترجمه و نشر چشمه در سال 96 منتشر کرده است.
علیرغم این که کتاب سرشار از درسهای زندگی و تجربههای گوناگون است و حرفهای زیادی برای گفتن دارد، انتخاب عباراتی مشخص و جملاتی قصار از آن، کار دشواری است. قهرمان فروتن را باید تمام و کمال خواند. پس در انتها به نقل همان جمله از پدرِ فلیسیتو اکتفا میکنم:
هیچ وقت اجازه نده کسی در زندگی لگدمالت کند.
خانم شجاعی عزیز امروز بطور کاملا اتفاقی با سایت شما و نوشته هاتون آشنا و به شدت مشتاق پیگیری مطالب تون بخصوص در بخش معرفی کتابها شدم. نثری تون روان،شیوا و ستودنی است. بسیار لذت بردم و ممنون که تجربه های خوانداری تون رو به اشترا می گذارید. موید باشید.
سلام معصومه عزیز
آشنا شدن با شما برای من مایه افتخاره.
خوشحالم که دوست داشتید.
ممنونم که نظر گذاشتید.
موفق و شاد باشید.
بسیار عالی نوشتید.
ممنونم فریبای عزیز، از این که مطالعه کردید و نظر گذاشتید.
موفق باشید.