هنر بهموقع رها کردن

«از والاترین هنرها، هنر بهموقع تمام کردن است.»
این جمله، شروعِ یادداشتی از ناهید عبدی است که در ادامهی آن، چنین نوشته است:
مستندی از یک هنرمند مجسمهساز میدیدم که در زمانی و به دلیل محدودیتهای قابل درکی، ترک وطن کرده بود. بین تمام صحبتهایش جملهای گفت که فکرم را به خودش مشغول کرد. «یک آرتیست باید بدونه همون اندازه وارد صحنه شدن مهمه که لحظه خارج شدن»
تصور کنید در حال تماشای یک تئاتر هستید. هنرپیشهای وارد میشود، نقش خود را ایفا میکند، دیالوگهایی که باید، برقرار میکند و آنجایی که باید از صحنه خارج شود، نمیشود و همانجا میماند.
میتوان حدس زد نتیجه چه میشود. هرجومرج، بههمریختن تمرکز سایر هنرپیشهها، عدم رضایت کارگردان و تماشاچیان و در نهایت خراب شدن نمایش. و البته فراموش نکنیم به باد رفتن زحمات و تلاش خود فرد خاطی و رسیدن به حس رنجدهندهی «عدم رضایت از خود».
اگر هر موقعیتی از زندگی را یک صحنه در نظر بگیریم که ما بازیگر آن هستیم و قرار است آن را به بهترین نحو بازی کنیم، باید علاوه بر وارد شدن به صحنه و تلاش برای هرچه بهتر ایفا کردن نقش، به زمان مناسبِ خارج شدن از آن هم آگاه باشیم.
البته تفاوت ظریفی وجود دارد. بازیگر روی صحنه از قبل میداند که کی و کجا و چطور باید خارج شود، اما در زندگی واقعی اینطور نیست. نمایشی که روی صحنه میرود کاملاً از پیش نوشته شده است، درحالیکه ما سناریوی زندگی خود را در جریان زندگی مینویسیم. و این دست ما را برای تغییر باز میگذارد.
ما درخت نیستیم که به «بار دادنِ» مشخص و ثابتی محکوم باشیم. ما آزاد هستیم تا خود ثمرهای را که میخواهیم داشته باشیم انتخاب کنیم. گرچه هر یک از ما با محدودیتهایی چون ژن، استعداد، خانواده، محیط ،شرایط تاریخی و جغرافیایی و اجتماعی، ویژگیهای جسمی و روحی روبهرو است، اما درنهایت این امضای خود ماست که پای زندگیمان خواهد بود. زندگیای که خود میسازیم و مسئولیتش با ماست.
پس قرار نیست اگر تصمیمی گرفتیم، راهی را آغاز کردیم، باوری را پذیرفتیم، رشتهای را برای تحصیل انتخاب کردیم، مسئولیت شغلی را به عهده گرفتیم، رابطهای را پایهگذاری کردیم، عادتی را در خود نهادینه کردیم و … تختگاز پیش برویم. گاهی باید ترمز کنیم و نیمنگاهی به مسیر طی شده، راه پیش رو و از همه مهمتر خودمان بیندازیم.در این توقف کردنهاست که میتوانیم به رها کردن و تغییر مسیر بیندیشیم.
اما چرا باید گاهی رها کرد؟ آیا رها کردن ریشه در اشتباه بودن انتخاب دارد؟
نه الزاماً. یکی از دلایل رها کردن، انتخابهای نادرست ما در گذشته است، که معمولاً با احساس پشیمانی همراه است.
اما دلیل مهمتر، افزایش میزان رشد و آگاهی، و تغییر ما در طی زمان است. در واقع تصمیمی که ما سالها پیش گرفتهایم توسط «مای چند سال پیش» گرفته شده نه «مای امروز». شکوفا شدن استعدادی که تاکنون خاک میخورده، شناخته شدن بخشی از وجود که تابهحال ناشناخته بوده، فراهم شدن برخی فرصتهای جدید، آشنایی با انسانها و محیطهای متفاوت همه و همه از ما آدم دیگری میسازد. آدمی که حالا میتواند اهداف والاتری داشته باشد و تصمیمهای صحیحتری بگیرد.
تغییر معنای زندگی نیز دلیل دیگری است که میتواند مسیر زندگی ما را دگرگون کند. در این دو حالت (رشد و تغییر معنای زندگی)، برخلاف وقتی که انتخابهای غلطی داشتهایم، قصوری صورت نگرفته و جایی برای سرزنش کردن خود وجود ندارد. خبر خوشحالکننده این است: ما در مدار درستی قرار داریم.
نکته مهم اول اینکه آنچه که بر ما گذشته گرچه به نظرمان درست و مفید نمیآید، اما به زبالهدانی زندگی ما منتقل نمیشود، بلکه تجربهی زیستهای میشود که خود پایهای برای خودشناسی بیشتر و تصمیمهای درست بعدی خواهد بود. تمام آنها در ما رسوب خواهد کرد. پس با آغوش باز پذیرای آنها باشیم.
نکته مهم دوم اینکه مبادا این دلایل ذکر شده، هنر رها کردن را به مجوزی برای تغییر لحظه به لحظهی تصمیمات و اهداف ما تبدیل کند؛ با این توجیه که این تصمیم مال دیروز من بوده و من امروز آدم دیروز نیستم. این دیگر هنر نیست. تزلزل و بیثباتی عین بیهنری است. اگر رها کردن را بیمارگونه تکرار میکنیم احتمالا نیاز داریم مهارت انتخاب و تصمیمگیری را در خودمان تقویت کنیم. ثبات قدم شرط مهمی در رسیدن به خواستههاست.
و نکته مهم سوم اینکه وقتی حرف از تمام کردن به موقع به میان میآید معمولاً به یاد تصمیمات بزرگی چون ترک وطن کردن (مثل همان مجسمهساز) و یا تغییرات 180 درجهای مثل ترک تحصیل آن هم درست چند ماه پیش از گرفتن مدرک (مثل استاد شهریار) میافتیم. بدیهی است که هرچه انقلابی که به پا میکنیم بزرگتر باشد، نتیجه چشمگیرتر خواهد بود (البته مشروط به صحیح بودن آن)، اما نباید فراموش کنیم که بسیاری از دستاوردهای بزرگ، ماحصل تغییرات کوچک در طی زمان است. شاید عادتها، مثال خوبی برای این موضوع باشند. گاهی رها کردن یک عادت قدیمیِ غلط و جایگزین کردن آن با یک عادت کوچکِ درست، عملکرد ما را بهبود و مسیر موفقیتمان را هموارتر میکند. متولد شدن عباراتی چون «خردهعادتها» و «ریزعادتها» نیز نشان از مهم بودنِ همین مسئله دارد. (کتاب تغییر عادت، تغییر زندگی با بیان اهمیت عادتها و نقش آنها در زندگی ما، به ارائهی راهکارهای عملی پرداخته است.)
یک تجربه شخصی
من اگر از پسِ وسوسههای رنگارنگ درونی و بیرونی برای ادامه تحصیل برنمیآمدم، و با همان فرمانی که هجده سال قبلش شروع کرده بودم ادامه میدادم امروز مدرک دکترای مهندسی شیمی داشتم، در شرکتی مشغول کار بودم و یا در دانشگاهی در حال تدریس. کارهایی که هیچیک به من آرامش نمیداد، و در این حالت چند درصد امکان داشت که من با نوشتن آشنا شوم؟! (در اینجا از دیگر رها کردنهای خود در زندگی نوشتهام.)
«رها کردن بهموقع» تنها یک هنر نیست، یک سلاح نیز هست. سلاحی برای جدا شدن از چیزی که آگاهانه یا ناآگاهانه به آن چسبیدهایم، سلاحی برای جنگیدن با آنچه که همراه ماست ولی مانع رشد ما. و هیچ جنگی نیست که عاری از مشقت، دشواری و درد باشد. بنابراین، تصورات فانتزی را کنار بگذاریم. لذت بردن از رشد و تغییر، پاداش کسی است که جسارت «رها کردن بهموقع» را به خود داده و سختی آن را به جان خریده است.
در پایان اجازه بدهید با جاش بلینگز که معتقد است:
مثل تمبر پستی باشید، وقتی به چیزی چسبیدید، تا رسیدن به مقصد آن را رها نکنید.
موافق نباشم و بگویم:
مثل تمبر پستی هوشمند باشید، اگر به چیزی چسبیدید و در میانهی راه متوجه مقصد غلط شدید، خودتان را از آن جدا کنید.
[…] هنر بهموقع رها کردن […]
سپاس فراوان استاد عزیز