کتابی که زندگی مرا زیرورو کرد…

«کتابی که زندگی مرا زیرورو کرد…»
عناوینی این چنین، شاخکهای خواننده، شنونده و هر خواهانِ تغییر و هر مشتاقِ رشد و توسعه فردی را برای پی بردن به عنوانِ کتاب تیزتر میکند. اما سوال مهم اینجاست که چه عواملی این تاثیرگذاری را تا این حد افزایش میدهد؟
پس از افشای نام کتابِ مد نظر، مخاطبان واکنشهای متفاوتی از خود نشان داده و مسیرهای مختلفی را پیش میگیرند.
عدهای با تطبیق موضوع کتابِ پیشنهادی با دغدغۀ خود، همچون کسانی که گمشدهی خویش را یافتهاند، بهسرعت پای کتاب مذکور را به برنامۀ مطالعاتیشان باز میکنند.
عدهای دیگر نام آن را به انتهای فهرستِ طولانی کتابهایی که باید در آینده بخوانند اضافه میکنند؛ به امید فرا رسیدنِ روزی که از درس یا کار فارغ شده باشند، میزان وبگردی و خوابشان کنترلشدهتر باشد، فرزندانشان بزرگ شده باشند، حوصله داشته باشند و خلاصه روزی که از جنس روزهای جاری زندگیشان نباشد، روزی که آسمانش رنگ دیگری داشته باشد.
در این میان شماری نیز هستند که میتوان به آنها لقب انگیزشیخوانهای افراطی داد. اینها کتابخوانهای حرفهای نیستند فقط به دنبال رسیدنِ سریعتر، آسانتر و بدون مانع به موفقیت، هرآنچه را که بوی رشد فوری بدهد دنبال و در ذهنشان انباشته میکنند.
اینان اگر هنوز به مرز ناامیدی نرسیده باشند در دستۀ اول قرار میگیرند و مطالب موجود در کتاب به دانستههای قبلی در ذهنشان اضافه میشود. اما اگر تعداد کتابهای روانشناسی موفقیت، انگیزشی و روانشناسی مثبتگرا که مطالعه کردهاند و تعداد همایشهایی از این دست که شرکت کردهاند بهحدی رسیده باشد که از این مرز عبور کرده باشند، لبخند معناداری گوشۀ لبشان ظاهر میشود که اینها همه مشتی کلمه بر کاغذند، نه اسلوبی که در میدان عمل به کار آید؛ که اگر جز این بود، چند ده یا صد کتابی که خواندهاند باید حداقل گوشهای از زندگیشان را زیرورو کرده باشد، و یا در مقیاسی وسیعتر، دگرگونیِ حاصل از این کتابها _متناسب با تیراژ بالایی که دارند_ باید توانسته باشند جهان را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنند.
اما چرا این اتفاق نیفتاده است؟
آیا عبارت «کتابی که زندگی مرا زیرورو کرد» اساساً چقدر میتواند در عمل مصداق داشته باشد؟
آیا در توانِ یک کتاب هست که یک، ده، صد یا هزاران زندگی را متحول کند؟
به زعم من کتابها میتوانند زندگی آدمی را تغییر دهند؛ اما نه خواندنِ صِرفشان، بلکه تأمّل، تعمّق و عمل کردن به نکات ریز و درشتشان. آن هم اگر بهدرستی انتخاب شده باشند. کتابی که در زندگی من تاثیر عمیقی داشته لزوماً در بهبودِ زندگی دیگری کارساز نیست.
نکتۀ دیگر اینکه کوتهفکری است اگر اثر عمیق یک کتاب در طیِ زمان را نادیده بگیریم. گاهی کتابها با اثری که بر افکار، اندیشهها، باورها و در نتیجه بر رفتار و اَعمال ما میگذارند، بارقههای تغییر را در لایههای زیرینِ وجودمان زنده میکنند، که در اینصورت برای رسیدن به نتیجهای ملموس و مشهود در درازمدت، به چاشنیِ صبر نیازمندیم.
با این اوصاف، دایرۀ کتابهایی که میتوانند زندگی را زیرورو کنند گستردهتر بوده و انواع رمان، داستان کوتاه، زندگینامه، جستار و حتی کتب بازاری را در بر میگیرد.
فراموش نکنیم که رابطۀ ما با کتاب مثل هر رابطۀ دیگری دوسویه است: ما و کتاب. بهترین و پرمغزترین کتاب جهان، اگر ما خواننده خوبی نباشیم آب را از آب تکان نخواهد داد.
برای اینکه درصد بیشتری از مفاهیم یک کتاب را درک و عملی کنیم، راهکارهای متعددی ارائه شده که یکی از مهمترین آنها تکرار است. علاوه بر اینکه انسان ذاتاً موجودی فراموشکار است و نیاز به یادآوری دارد، هر بار مطالعه فهم خواننده از کتاب را یک یا چند پله بالاتر میبَرد، و تلقی او از کتاب را به هدف نویسنده نزدیکتر میکند.
این جمله از بروسلی (نقل به مضمون) از ارزش تکرار میگوید:
من از کسی که هزار فن بلد است نمیترسم، از کسی میترسم که یک فن را هزار بار تمرین کرده است.
در مثل مناقشه نیست ولی شاید خواندن یک کتاب خوب و دوباره و چندباره خواندن آن، از مطالعۀ با عجله و سطحیِ هزاران جلد کتاب موثرتر باشد.
البته این جمله نه دستاویزی برای تغذیۀ اهمالکاری اهل کتاب، که صرفاً درمانی برای ولعِ سیریناپذیر آنها در مطالعۀ کتابهای جدیدتر و بیشتر است.
کوتاه سخن اینکه زیرورو شدن زندگی من توسط یک کتاب، نه فقط به محتویات داخل آن، که به شخصیت من، شرایط من، نوعِ نگاه من و البته شیوۀ برخورد من با آن کتاب بستگی دارد.
کتابی که زندگی مرا زیرورو کرد؟
هنوز منتظرید نام یک کتابِ خاص را ببینید؟!
مرسی، بسیار زیبا و سنجیده نوشتید.
درود بر شما
ممنون که وقت گذاشتید، مطالعه کردید و نظرتان را نوشتید.