گاوخونی

نیازی نیست اصفهانی باشی یا سالها آنجا زندگی کرده باشی، فاصله پل خواجو تا سیوسه پل را چندین بار گز کرده باشی، تعدادی عکس با ژستهای مختلف کنار آب داشته باشی، زیر پل بستی خورده باشی، فقر و غَنای زایندهرود را به چشم دیده باشی و یا اطلاعاتی دستوپا شکسته از گاوخونی داشته باشی تا بتوانی از این داستان لذت ببری. گاوخونی فراتر از این حرفهاست.
کتاب را سال گذشته به دلیل معرفی و یک بغل تعریف و تحسین و تمجید شاهین کلانتری خریدم و وقتی خواندم یک علامت سوال بزرگ در ذهنم قد کشید که این همه بهبه و چهچه برای چنین داستان ساده و کمحجمی؟!
داستانی که با رویای راوی بیستوچهار ساله شروع میشود و پس از بیستوچهار فصل کوتاه، جایی میان خواب و بیداری به پایان میرسد.
داستانی که ظاهراً به رابطهی راوی با پدرش، آب زایندهرود، گاوخونی، مغازهی خیاطی در اصفهان، آقای گلچین معلم کلاس چهارم دبستان، دختر عمهی سابقش، زنش، دختر همسایه، دو دوست و همخانهاش در تهران و همین مسائل معمولی و روزمره میپردازد، ولی در اینجا متوقف نمیشود.
حق با ولادیمیر نابوکف است:
خواندن یعنی دوباره خواندن
پس از ماهها دوباره گاوحونی را خواندم و این بار به فکر و دانش خود بسنده نکرده و برای فهم لایههای زیرین داستان نقد و بررسی دیگران را نیز مطالعه کردم. به نظر میرسد لذت خواندن این کتاب وقتی کامل میشود که از کنار تکتک عناصر آن به سادگی نگذریم و جنبه نمادین آن را در نظر بگیریم. جعفر مدرسصادقی در این رمان از چهار دسته نمادهای زبانی، مکانی، شخصیت و صحنه سود جسته است اما استفاده از نمادهای مکانی در این اثر نمود پررنگتری دارد.
به چند نمونه از این نمادها توجه کنید:
در بخشی از نقدی با عنوان خوانش فرویدی از رمان گاوخونی میخوانیم:
در اساطير ايرانی و بيشتر اساطير ملل جهان، آب نماد باروری است. بیشتر ملتها آب را سرچشمهی حيات دانسته و آن را با زن يا به تعبير دقيقتر، با جنس مادينه پيوند دادهاند. ظاهر آرام اما درون متلاطم، کشندگی، فريبندگی و جاذبه، همگی از وجوه مشترک آب رودخانه با جنس مادينه است كه در فرهنگ ملتهای مختلف و متون ادبی گوناگون بارها به آن اشاره شده است.
با چنین دیدگاهی رابطهی راوی، پدر او و آقای گلچین با رودخانه معنادار میشود.
در ادامه آمده است:
در اساطير ملل مختلف، معمولاً باتلاق پيكرهای بیشكل، منفعل و زنانه است. جایی است كه تصوير لذايذ جنسی را نشان میدهد و آرامشی است كه هيچ چيز نمیتواند آن را برآشوبد. رود گيبلت معتقد است: «مرداب، به طور كلی باتلاق، مكانی است … پنهانكننده، يا شايد به بيان دقيقتر مكانی است مادری كه اميال و هراسهای مختلف مربوط به بدن مادر در آن محو میشوند، بـاتلاق مكانی به تمام معنا، پيشااديپی است.» براساس اين، سفر به باتلاق را میتوان بازگشتی درونرحمی دانست؛ بازگشتی كه در آن نه زمانِ فرضی معنا دارد نه واقعيتهای متكثّر جهان عيني.
در واقع باتلاق گاوخونی جايگزين رحم مادر میشود و سفر به سوی آن، بازگشت درونرحمی و سفر به سوی مرگ را باز نمایی میكند.
در گفتوگویی در روزنامه شرق با عنوان رمان خیانت میخوانیم:
رمان «گاوخونی» در عین سادگی پیچیده است و این پیچیدگی، زمانی عیان میشود که بخواهیم دست به تحلیل چرایی و چگونگی آن بزنیم. چیزی شبیه شیرجه زدن پدر در زایندهرود که بدون بازگشت و پر از کابوس است. برای تحلیل، ناگزیرم به ارتباط پدر و پسر برگردم. این ارتباط کجا قطع شد؟ پسر همواره در برابر انتقادات مادر جانب پدر را میگرفت و محرم رازش بود. پسر بود که با پدرش به جای حمام کنار زایندهرود میرفت تا پدر پنهانی به کام دل برسد. او همراه خیانتهای پدر بود، اما پدر به جای قدرشناسی، پسر را داخل رودخانه میاندازد و او در سرمای پاییزی احساس تحقیرشدگی میکند. احساس تحقیرشدگی که در قالب خیسخوردگی همواره در کابوسهایش سر برمیآورد. از آن به بعد است که دیگر همراه پدر به زایندهرود نمیرود و سویه دیگر رابطهاش با پدر شکل میگیرد: نفرت.
در قسمت دیگری از این گفتوگو آمده است:
میخواهم به نکتهی دیگری در کتاب اشاره کنم و آن بازیهای دوتایی است که روبهروی هم قرار میگیرد و احتمالاً یک بده بستان واضح دارد، یا نتیجه نوع نگاه راوی را در آن حرکت دوتایی میبینیم. مثال میزنم: پدر/ پسر. مادر/ زن. آنچه از مادر ندیدیم را در بخش زن به یک صورت دیگر میبینیم. کتابفروش/ گلچین. این در اصفهان است و آن در تهران. و هرکدام از اینها عناصر واسطهای هستند. شنا در مقابل آبتنی. خیاطی در مقابل خرازی. اصفهان در مقابل تهران، زاینده رود در مقابل کارون، خواب در مقابل بیداری، قایق در مقابل قایق موتوری. همه اینها دارای لایههای زیرین هم هستند که ما خیلی ساده با آنها آشنا میشویم. مثل زن، دختر همسایه و دختران دیگر. اصفهان، کوچهها و دیوارهای قدیمی. پل، پل فلزی، پل سیوسهپل که حتی برایشان شعر گفته میشود، پل خواجو، مسیر رودخانه، رودخانه، گاوخونی. مرگ بی مراسم، مرگ با ثبت در روزنامه.
این رمان در سال 1360 نوشته، دوسال بعد منتشر و بعدها به زبانهای دیگر (انگلیسی، ترکی و عربی) ترجمه شده است.
دیک دیویس، شاعر و نویسندهی انگلیسی و استاد ادبیات فارسی در دانشگاه اوهایو در کلمبوس، در مقدمهای بر ترجمهی انگلیسی کتاب گاوخونی مینویسد:
رمان گاوخونی در نظر اول داستان ساده و روانی است که به شیوهی آشنای انواع مشابه غربی روایت شده، اما سبک موجز و روان نویسنده همانقدر که به تاثیرپذیری او از ادبیات غرب مربوط میشود، مدیون آثار کلاسیک نثر کهن فارسی هم هست. نویسنده با جذب یک سنت بومی و یک سنت بیگانه و تلفیق آن دو با همدیگر، به الگویی دست یافته است که خاص خود اوست. در این شاهکار موجز و از نظر ساختاری بینقص و به شدت خوددارانه و کوبندهی ادبیات مدرن ایران، تاثیرپذیری او را از منابع سنتی زبان فارسی شاید بتوان بهتر از هر چیزی با این جملهی معروف باشو، شاعر ژاپنی، توضیح داد که میگوید: «پا جای پای شاعران قدیم نگذار. در پی آن چیزی باش که آنها در پیاش بودند.»
رمان گاوخونی _که به عقیده برخی تحت تاثیر بوف کور نوشته شده_ برجستهترین اثر مدرسصادقی است و در واقع نویسنده شهرتش را مدیون این کتاب است.
در سال 1381 بر اساس این کتاب فیلمی توسط بهروز افخمی ساخته شد که جوایزی را نیز از آن خود کرد.
دیدگاه بگذارید