6+1 راهِ دستبردِ قانونی به داستان دیگران
چگونه با خواندن داستانِ دیگران، داستان خودمان را بنویسیم

اگر مثل من بهتازگی به دنیای عجیب داستاننویسی پا گذاشته باشید احتمالاً لحظات زیادی را مقابل صفحهی سفید گذراندهاید. از زمانهایی حرف میزنم که خودمان را به زمین و زمان میزنیم تا داستانی خلق کنیم، اما کارخانهی ایدهسازیمان از کار افتاده، میخواهیم شروع کنیم و کاغذِ سفید را شرمنده کنیم اما بعید از چهار کلمه که بتوانیم پشت سر هم قطار کنیم و جملهای بسازیم. گاهی هم چیزهایی مینویسیم که وقتی برمیگردیم و میخوانیم می بینیم به لعنت خدا هم نمی ارزند!
این لحظات، برای همهی کسانی که میخواهند زندگی را روی کاغذ بیاورند، یک خاطرهی مشترک است و شاید به همین دلیلِ فراگیر بودنِ مشکل است که راهکارهای زیادی نیز برای نجات از آن، پیشنهاد شده است.
راهکارها و روشهایی که کموبیش به آنها آگاهیم و خلق یک داستان خوب بدون آنها امکانپذیر نیست.
آنچه میدانیم، ولی کافی نیست
همهی ما خوب میدانیم که برای نوشتنِ داستان به ابزارهایی فراتر از قلم و کاغذ نیاز داریم، ابزارهایی که نوشتن بدون آنها به رانندگی با ماشینی بدون چرخ میماند! تقلای بیثمر.
اجازه بدهید قبل از ارائهی راههای دستبرد اشارهی مختصری به این چرخها بکنم.
چهار چرخ خلقِ داستان
1. مطالعه
اگر قرار است داستانی خلق کنیم و چیزی از ذهنمان بیرون بکشیم، باید قبلاً گامی برای پُر کردن ذهنمان برداشته باشیم. این مسئله شاید به انسانهای اولیه و زمانی که به یکجانشینی و زندگیِ کنار رودخانهها روی آوردند برمیگردد، زمانی که فهمیدند برای برداشتِ محصول، باید دانه کاشت. اصل اساسی «کاشت، داشت و برداشت» از زمین های کشاورزی شروع و بعداً اساس راهاندازی کارخانهها شد. و این روزها شاید اینقدر در متن زندگیمان جاری است که بدیهی به نظر میرسد.
نویسندگی نیز از این اصل مستثنی نیست. و کسی که میخواهد با کلمات داستانی بنا کند باید بناهای خوبِ زیادی را از نظر گذرانده باشد. اگر علاقه، همّت و یا زمانِ مطالعهکردن و داستانخواندن را نداریم، بهتر است عطای نوشتنش را به لقایش ببخشیم.
پس این یک اصلِ پایه است. برای خروج یک داستان از مغز حتما باید داستانهایی از قبل وارد آن شده باشد. من تاثیر این مطالعه را زمانی که مجموعهی پنج جلدی «بهترین داستانهای جهان» را میخواندم به خوبی احساس کردم.
البته فراموش نکنیم که مطالعه به کاغذ ختم نمیشود، یک نقاشی خوب، موسیقی درست و یا فیلم عمیق هم میتواند ورودی ما را فراهم کند.
اما آیا این کافیست؟
2. آزادنویسی
آزادنویسی را میشناسیم، همان نوشتنِ آزادانه است. قلم را روی کاغذ و یا انگشتانمان را روی کیبورد گذاشته و تا پایان زمان مشخص و یا حجم معینی از کلمات، فقط مینویسیم. بدون فکر و یا سانسورکردن خود. حاصل آزادنویسی ما نه قرار است یک اثر هنری باشد، نه توسط کسی خوانده شود. و نه حتی صحیح، زیبا و بامعنا باشد. فقط قرار است باشد!
نگذاریم ذهنمان در دستوپای قلم بپیچد و آن را زمین بزند.
حین آزادنویسی حواسمان هست که انشا نمینویسیم، پس نگران ارتباط مطالب با هم نیستیم، املا یا نامهی اداری هم نمینویسیم که کاری به غلطهای املایی و نگارشی داشته باشیم. آزادنویسی درسِ ریاضی نیست که به دنبال منطق و استدلال نوشتهمان باشیم، درس شیمی یا علوم هم نیست که قرار باشد با کشف چیزی در آزمایشگاهِ کاغذمان، مرزی را در علم جابهجا کنیم.
آزادنویسی نوعی خانهتکانی ذهنی است که باید روزانه انجام شود. گردگیری سوراخسنبههای ذهنمان و بیرون ریختن زبالهها، فضا را برای اندیشههای جدید فراهم میکند.
در آزادنویسی هدف نوشتههایی که تولید میکنیم نیست، اتفاقی است که در مغز ما رخ میدهد. به تعبیر جولیا کامرون در این شیوهی نوشتن، مغز منطقی (یا همان مغز بقای) ما میآموزد کنار بایستد و مغز هنرمندمان روی صحنه بیاید. و ما برای خلق یک داستان به هنرنمایی این مغز نیاز داریم.
شناختهشدهترین نوع آزادنویسی، شاید صفحات صبحگاهی باشد.
نکته اول: نترسید، خودتان هستید! آنقدر ذهنمان را در روزمرگیها محصور کردهایم که گاهی از تراوشاتش حین آزادنویسی شگفتزده می شویم. برای من بارها پیش آمده که بعد از آزادنویسی نگاهی به اطراف انداختهام تا از تنهابودن خود در اتاق مطمئن شوم!
نکته دوم: مراقب باشید، نوشتنِ آزادانه کار سهل و ممتنعی است! ما که معمولاً برای داشتن آزادی در هر زمینهای یقه پاره میکینم، مقاومت عجیبی در برابر این نوع از آزادی داریم. اما باید سعی کنیم این مقاومت را بشکنیم. آزادنویسی روزانه باید یارِ غار نویسنده باشد.
3. رجوع به تجربیات و خاطرات خود
ما حتی اگر در غار و بهتنهایی هم زندگی میکردیم تجربهها و خاطراتی داشتیم، چه برسد به اینکه خانوادهای داریم و اقوامی و همسایههایی و معلمهایی و دوستانی و هم کلاسیهایی و … . اگر گرد و غبار فراموشی را از روی تجربیات و خاطراتمان پاک کنیم، بیشک داستانهای نابی از آنها خلق خواهد شد. ما منحصر به فرد هستیم و هیچ کس دیگر عین این خاطرات و تجربیات را ندارد.
4. تیزبینی
نمیتوانیم فقط به تجربههای خود بسنده کنیم. باید شاخکهای تیزی داشته باشیم. رفتارِ کسی که میخواهد داستان بنویسد و کسی که چنین قصدی ندارد حتی در صفِ نان نیز یکسان نیست. نویسنده حواسش به تکتک جملات ردوبدل شده هست و چشمهایش تمام جزئیات را شکار میکنند. ما به تجربیات دیگران نیاز داریم.
برای یک داستاننویس سادهترین رفتار یک پسربچه، کوچکترین حرف یک پیرزن و هر اتفاق ریزودرشتی میتواند ایدهی یک داستان باشد.
من روزی با یکی دو جمله که از دوستی در کلاس عکاسی دربارهی زندگی شخصی اش شنیده بودم داستان کوتاهی نوشتم. تجربهی خوبی بود.
چرخ زاپاس!
تخیل را شاید بتوان چرخ زاپاس این ماشین تصور کرد که گاه به طور موقت جای یکی از این چرخها مینشیند و کار نویسنده را راه میاندازد. ما به تخیل برای رفتن به جاهایی که پای عقل به آن نمیرسد، نیاز داریم.
اما آیا این چرخها میتوانند به تنهایی ماشین را راه بیندازند؟
اگر هنوز در این موارد کمیتمان لنگ است و یا آنها را دست کم میگیریم، انتظار رسیدن به مقام شامخ نویسندگی انتظار بیجا و بیهودهای است. اما گاهی علیرغم صحیح و سالم بودن چرخها، باز هم راه به جایی نمیبریم. گویی برای روشن شدن و حرکت این ماشین به یک جرقه نیاز داریم.
جرقههای زیادی وجود دارد که من میخواهم به آنهایی که به مطالعه و خواندنِ آثار دیگران مرتبط است بپردازم. البته قرار نیست دزدی و یا تقلید کنیم فقط میخواهیم از آنها وام گرفته و چراغِ داستانِ خودمان را روشن کنیم.
گاهی بهتر است به جای خواندن 10 داستان، یک داستان را با دقت و چندبار بخوانیم و اگر چیزی در آن توجه ما را جلب کرد از کنارش بهسادگی نگذریم. زیادخواندن به خودی خود به ما ایده خواهد داد، اما گاهی باید ایده را به زور بیرون کشید.
راههای دستبردِ قانونی
1. خلق داستان با حس مشترک
«چشمی در هوای گریه» نام داستانی از کتاب «ته خیار» نوشتهی هوشنگ مرادی کرمانی است. او در این داستان به حالوهوای مرد فیلمبرداری پرداخته که کارش دیدن شادی، رقص، خوشحالی و لباسهای رنگی دیگران از لنز دوربین است، درحالیکه خودش تنهاست و هیچ یاری ندارد. او آنقدر این موقعیت را تجربه کرده که دیگر از چراغانیِ درختها، بزنوبکوبها، کیک و شیرینی، کباب و بوقلمون، و خنده و شادی دلزده شده و دلش برای دو قطره اشک و کمی ماتم پَر میکشد که درنهایت این شرایط فراهم میشود.
از ادامهی داستان بگذریم. من تحتتاثیر حس تضاد و تناقضی که در شخصیت داستان بود قرار گرفتم و دوست داشتم تجربهی خلق چنین حسی را داشته باشم. تضادی از این دست: کسی که کارش با خوشحالی دیگران گره خورده اما خودش از داشتن آن شادی محروم است.
آزادنویسی، پیادهروی و فکر کردن شروع شد. کسی که در بنگاه املاک کار میکند و هر روز ده بیست تا خانهی زیبا میبیند اما خودش در خانهای قدیمی اجارهنشین است، یا کسی که مغازهی فروش اجناس کادوئی دارد و هر روز شاهد رد وبدل شدن عشق بین جوانهاست، حال آنکه معشوقهاش او را تنها گذاشته، یا کسی که روانشناسی کودک خوانده اما حالا خود کودکی ندارد تا دانشش را برای او هم به کار بگیرد و …. . تا اینکه جرقه زده شد و درنهایت داستانی نوشتم درباره مردی که شغلش بهدنیاآوردن بچههای مردم است درحالیکه خودش نمیتواند پدر شود. اگر دوست داشتید میتوانید داستان درد مشترک را (که البته هنوز جای کار دارد) بخوانید.
نکته: در طول مسیر نوشتن، ممکن است داستان به جاهایی برود که ما هیچ برنامهای برای آن نداشتهایم. حتی ممکن است از مسیر اصلی ما خارج شود، ایرادی ندارد، بگذاریم داستان راه خودش را برود.
2. خلق داستان با شخصیت مشترک
اگر از شخصیتی در داستانی خوشمان آمده میتوانیم آن را عیناً و یا با تغییراتی در داستان خود به کار ببریم. شخصیتی که توجه ما را جلب کرده حتما این پتانسیل و ظرفیت را دارد که در داستانمان نقش ایفا کند.
3. خلق داستان با شروع مشترک
شاید بد نباشد یک اعتمادبهنفس حتی کمی کاذب در خودمان ایجاد کنیم. اگر پایان داستانی که اخیراً خواندهایم را دوست نداشتیم به گفتن این جمله در دلمان که «اگر ما مینوشتیم بهتر از آب درمیآمد» اکتفا نکنیم، دست به قلم شویم و به سلیقهی خودمان آن را تغییر دهیم.
برای این کار میتوانیم فقط از جملهی اول داستان استفاده کنیم یا از پاراگراف اول و یا حتی با همان شخصیتها شرایط دیگری را رقم بزنیم یا شخصیتهای دیگری را در آن موقعیتها بگذاریم. انتخاب با ماست و هیچ محدودیتی نداریم. مطمئن باشید صاحب اثر هیچ اقدامی علیه ما به خاطر دستکاری داستانش نخواهد کرد.
4. خلق داستان با پایان مشترک
بیشک موقعیتها و شخصیتهای متفاوت میتوانند پایان مشترک و مشابهی داشته باشند. اگر تحتتاثیر رسیدن، نرسیدن، مرگ، سفر، موفقیت، شکست، اشک و یا لبخندی در انتهای یک داستان قرار گرفتیم، خودمان نیز این حس را خلق کنید. به نظرم حتی پایانِ باز یک داستان و سردرگمی آن نیز میتواند الهام بخش ما باشد.
5. خلق داستان با ادامهی داستان دیگران
شما هم قبول دارید که برخی از داستانهایی که میخوانیم کامل نیستند؟! نه اینکه انگشت اتهام ما سمت نویسندهی آن اثر باشد، فقط آن پایان نتوانسته نظر ما را آنطور که باید جلب کنند. و این خود فرصتی برای هنرنمایی ماست که قلم را برداشته و به جان داستان بیفتیم. شاید چند شخصیت را در طول داستان به آن اضافه کنیم یا لازم باشد تعدای را حذف کنیم. و آن را (از منظر خودمان) کامل کنیم. معلوم نیست اما شاید ادامهی داستانِ دیگران بعداً بتواند استقلال خود را به دست آورده و روی پای خودش بایستد.
6.خلق داستان با نام مشترک
نویسندگی دنیای عجیبی است. در عالمِ بیرون، دوختن یک کت برای یک دکمه آنقدر مضحک است که به ضربالمثل تبدیل شده اما ما دستمان باز باز است و میتوانیم برای یک دکمه، دهها کت بدوزیم. پس با خیال راحت عنوان داستانی را برداشته و برایش یک داستان دیگر بنویسید.
خوشخیالی است اگر گمان کنیم داستانمان قرار است جزو پرفروشها شود و آنوقت مجبوریم با شکایت نویسنده باقی عمر خویش را در زندان بگذرانیم. نگران نباشید. این فقط یک تمرین است. اگر آنقدر توانمند باشیم که نتیجه با آن داستان برابری کند، بیشک از پسِ تغییری جزئی و یا حتی کلی در نام داستان هم بر خواهیم آمد!
6+1. خلق داستان با سبک یا شیوهی روایت مشترک
سبکی که یک داستان دارد نیز میتواند نقطه شروع داستان جدید ما باشد. جمال میر صادقی در کتابی با عنوان «فرهنگ داستاننویسان» به توضیح مختصر درباره شیوههای مختلف روایت داستاننویسی پرداخته و برای هر شیوهی روایت یک یا چند داستان نیز به عنوان مثال آوردهاست. یکی از راههای جذاب برای نوشتن داستان، مطالعهی این سبکها و مثالشان، و نوشتن در قالب آنهاست.
راویهای چندگانه، گروتسک و روایت نامهای از جمله شیوههایی هستند که من با وام گرفتن از آنها داستان نوشتهام.
داستان به رنگ ارکیده نیز حاصل تلاشی است که برای نوشتن داستان به شیوهی «بازگشت به گذشته» کرده ام.
اولین داستان در این کتاب، داستان «حقیقت نایافتنی» نوشتهی سالوادور دو ماداگاریا است که دو روایت دارد. من نیز سعی کردم داستانی با دو روایت بنویسم که داستان ناخواسته متولد شد.
میتوانیم به هر داستانی که میخوانیم یک بار نیز از منظر شیوهی روایت، زاویهی دید و پایانبندی نگاه کنیم و گاهی حتی با مشقّت خودمان را وادار به استفاده از آن سبکها بکنیم. جالب اینکه ممکن است داستانی که مینویسیم چندان هم در قالبِ آن سبک نگنجد، اما باز هم ایرادی ندارد. مهم این است که داستانمان را نوشتهایم!
حرف آخر: زمانی که فقر ایده اشکمان را درآورده و برای نوشتنِ داستان، خودمان را به در و دیوار میزنیم، جای گله و شکایت نیست. باید راهی بیابیم تا خلاقیتمان را تحریک کند. نوشتنِ داستان با کمک داستان دیگران یکی از این راههاست، که من در این مقاله به آن پرداختهام. مقالهای که طبیعتاً به مرور زمان و کسب تجربه بهروز خواهد شد.
شما وقتی موتورِ قلمتان خاموش شده، با چه روشی آن را روشن میکنید؟
[…] ۶+۱ راهِ دستبردِ قانونی به داستان دیگران […]
ممنونم استاد